p⁷🫀🪅
راوی « جین ا.ت رو بین خودش و دیوار گیر انداخته بود... با موهای مشکی ا.ت بازی میکرد و میتونست صدای قلب بی طاقتش رو بشنوه. ..
ا.ت « با نزدیک شدن سرش به گردنم هینی کشیدم و گفتم « ج... جین تروخدا ولم کن ... اما جین انکار کر شده بود... دندون های نیشش رو روی گردنم حس کردم.. داشتم اشهدم رو میخوندم که میکا فرشته نجاتم سر رسید
میکا « چیکار میکنی دیوونه؟؟؟؟؟ ولش کن بچه رو
جین « تو دخالت نکن
ا.ت « نگاه پاپی واری به میکا انداختم که یکی زد پس کله ووک و اونم اومد خیلی پوکر یقیه جین رو گرفت و از اونجا دور شدن ... ودف// م... میکا تو هم خونآشامی؟
میکا « هی ببین اینجا هیچکس انسان نیست! حتی تو
ا.ت « تو... تو چی میگی؟؟ اینجا چه خبره؟؟؟
میکا « نمیدونم.. یعنی خودمم دقیق نمیدونم... ما نمیدونیم تو چه قدرتی داری... اما فعلا با جین بحث نکن... خودت دیدی عواقب خوبی نداره... به کسی هم چیزی نگو
پایان فلش بک //
ا.ت « با رسیدن به اتاقش با دیدن وضعیت کتاباش و معجون های جادوییش اخمام تو هم رفت... ببینم تو توقع نداری اینا رو تمیز کنم دیگه نه؟
جین « افرین هوش خوبی داری اما به خاطر میکای عزیزم کمکت میکنم...
ا.ت « فحشی زیر لب نثار جین کردم و شروع کردم مرتب کردن اتاق... جین هم کمکم میکرد و خوشبختانه وسایل سنگین رو خودش بلند میکرد
جین « بعد از تمیز کردن اتاق دوتایی افتادیم روی تخت... دلیل تبش های قلبم رو نمیفهمیدم.... انگار قبلا این صحنه تکرار شده بود.... با به حرف اومدن ا.ت بهش خیره شدم
ا.ت « تو هم حسش میکنی؟
جین « اوهوم.. پس تو هم یه انسان نیستی....
ا.ت « وات؟
جین « چشماتو دیدی؟
ا.ت « سریع نگاهم رو از جین گرفتم و به طرف آینه اتاق رفتم... چشمام.... چشمام آبی شده بود! با رگ های سبز یشمی...
راوی « جین پوزخندی زد و گفت
ا.ت « یه موجود افسانه ای سلطنتی... رنگ چشمات اینو ثابت میکنه! بیخود نبود توی همون دیدار اول جذبت شدم...
ا.ت « یعنی الان اعتراف کردی عاشقم شدی؟
جین « پوکر * نه خیر البته میدونم از خداته یه دوست پسر هندسام داشته باشی
ا.ت « ببند د... با باز شدن در اتاق یقه جین رو ول کردم و لباسم رو تکوندم
میکا « عرررررر کیس داشتید؟
جین و ا.ت « پوکر *نه
ووک « هی پسر ما که غریبه نیستیم! تازه همه تو و زن داداش رو شیپ میکنن
جین و ا.ت « چییییی؟؟؟؟ این تایپ ایده آل من نیست
ووک « تلپاتی رو.... *سوت
میکا « هعیییی اسکل ها
ا.ت « شب از نیمه گذشته بود اما به خاطر وجود میکا و جین و ووک من اجازه داشتم بیرون باشم... بعد از مرتب کردن پرونده ها با میکا رفتیم خوابگاه و بعد از گرفتن یه لباس خواب آبی کوسه ای گوگولی خودم رو انداختم روی تخت بی توجه به موهای روی صورتم خیلی زود خوابم برد ...
ا.ت « با نزدیک شدن سرش به گردنم هینی کشیدم و گفتم « ج... جین تروخدا ولم کن ... اما جین انکار کر شده بود... دندون های نیشش رو روی گردنم حس کردم.. داشتم اشهدم رو میخوندم که میکا فرشته نجاتم سر رسید
میکا « چیکار میکنی دیوونه؟؟؟؟؟ ولش کن بچه رو
جین « تو دخالت نکن
ا.ت « نگاه پاپی واری به میکا انداختم که یکی زد پس کله ووک و اونم اومد خیلی پوکر یقیه جین رو گرفت و از اونجا دور شدن ... ودف// م... میکا تو هم خونآشامی؟
میکا « هی ببین اینجا هیچکس انسان نیست! حتی تو
ا.ت « تو... تو چی میگی؟؟ اینجا چه خبره؟؟؟
میکا « نمیدونم.. یعنی خودمم دقیق نمیدونم... ما نمیدونیم تو چه قدرتی داری... اما فعلا با جین بحث نکن... خودت دیدی عواقب خوبی نداره... به کسی هم چیزی نگو
پایان فلش بک //
ا.ت « با رسیدن به اتاقش با دیدن وضعیت کتاباش و معجون های جادوییش اخمام تو هم رفت... ببینم تو توقع نداری اینا رو تمیز کنم دیگه نه؟
جین « افرین هوش خوبی داری اما به خاطر میکای عزیزم کمکت میکنم...
ا.ت « فحشی زیر لب نثار جین کردم و شروع کردم مرتب کردن اتاق... جین هم کمکم میکرد و خوشبختانه وسایل سنگین رو خودش بلند میکرد
جین « بعد از تمیز کردن اتاق دوتایی افتادیم روی تخت... دلیل تبش های قلبم رو نمیفهمیدم.... انگار قبلا این صحنه تکرار شده بود.... با به حرف اومدن ا.ت بهش خیره شدم
ا.ت « تو هم حسش میکنی؟
جین « اوهوم.. پس تو هم یه انسان نیستی....
ا.ت « وات؟
جین « چشماتو دیدی؟
ا.ت « سریع نگاهم رو از جین گرفتم و به طرف آینه اتاق رفتم... چشمام.... چشمام آبی شده بود! با رگ های سبز یشمی...
راوی « جین پوزخندی زد و گفت
ا.ت « یه موجود افسانه ای سلطنتی... رنگ چشمات اینو ثابت میکنه! بیخود نبود توی همون دیدار اول جذبت شدم...
ا.ت « یعنی الان اعتراف کردی عاشقم شدی؟
جین « پوکر * نه خیر البته میدونم از خداته یه دوست پسر هندسام داشته باشی
ا.ت « ببند د... با باز شدن در اتاق یقه جین رو ول کردم و لباسم رو تکوندم
میکا « عرررررر کیس داشتید؟
جین و ا.ت « پوکر *نه
ووک « هی پسر ما که غریبه نیستیم! تازه همه تو و زن داداش رو شیپ میکنن
جین و ا.ت « چییییی؟؟؟؟ این تایپ ایده آل من نیست
ووک « تلپاتی رو.... *سوت
میکا « هعیییی اسکل ها
ا.ت « شب از نیمه گذشته بود اما به خاطر وجود میکا و جین و ووک من اجازه داشتم بیرون باشم... بعد از مرتب کردن پرونده ها با میکا رفتیم خوابگاه و بعد از گرفتن یه لباس خواب آبی کوسه ای گوگولی خودم رو انداختم روی تخت بی توجه به موهای روی صورتم خیلی زود خوابم برد ...
۶۹.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.