jinus p43
آروم با افکاری تند زیر باران قدم بر میداشت
آیا واقعا عاشق بود ؟ عاشقی حسی بود که با اشتیاق خصوصیات اون دختر رو برای عمه اش تعریف میکرد و برق چشمانش کور کننده اما در عین حال زیبا بود
برقی که دیگران باور داشتن از روی عاشقی ست اما خودش دو دل بود ، دختری که هیچ احساسی نداشت؛ آیا فلسفه عاشقی رو درک میکرد
"جئون!!" a,t
صدای جیغ دخترانه ای رشته افکارش رو پاره کرد، سر بالا اورد ؛ خودش بود ، با چشمایی به خون نشسته که به گفته های عمه یک دل سیر به گریه نیاز داره ، دلی که قراره آغوش او پذیرای آن اشک ها باشد
جلو اومد ، همون لباس ها و همون خشم همیشگی داخل چهره اش دیده میشد
یقش رو گرفت و جلو کشید
"تو چیکار کردی با من؟ مگه نگفتم نزدیک نشو!" a,t
گیج به چشمای پر از نفرتش زل زد
"در مورد چی حرف میزنی؟" jk
جیغ کشید
" برای من خنگ بازی در نیارر... تو نقطه...نقطه ضعف منو فهمیدی !!" a,t
پوزخند زد و دستش رو از تیشرتش کشید
"نقطه ضعف ؟ مگه تو هم نقطه ضعف داری ؟" jk
اشاره ای به گونه ی قرمزش کرد
"تو کردی ، من میدونم کار توئه!" a,t
"اما من فقط بوسیدمش ، چرا قرمز شده " jk
زهر خندی زد که قطره اشکی از چشمش جوشید و توی اون باران تند جئون ندید !
" تو استفاده هاتو کردی ، اشتباه کردی که خودتو توی لیست سیاه من جا دادی ؛ من از یاد آوری گذشته متنفرم و تو ... تو دوباره اینکارو کردی!" a,t
لب باز کرد که سیلی آرومی به صورتش خورد
"خفه شو ، خفه شو تو فقط ادای آدمای خنگ و در میاری تا من...من یاد ..." a,t
اینجا بود که اون همه غرور و ابهت میپاشید ، بغضش ترکید و دست هاش رو روی صورتش فشار داد
مبهوت به اون اشکای درشت و صدای بلندش که هق میزد خیره شد ؛ جلو رفت و به آغوش گرفتش ،دست و پا زد تا بیرون بیاد اما بیخیال نمیشد جئون . به قول یه سریا دل باخته بود !
سرش چسبید به تیشرت جذب مشکی رنگ جئون و با وجود باران ، تمام تنش پیدا بود اما اینا مهم نبود
تپش قلبی که روح انتقام جوی ات رو آروم میکرد
چنگی به پیراهنش زد و با عجز نالید
" نکن با من ، من داشتم زندگیم میکردم تو چرا اومدی ؟ چرا باعث ضعف من شدی ؟ من طول کشید تا خودمو جمع کنم ، نمیتونم مرحله آخر این بازی ببازم!" a,t
سرش رو به سینه جئون فشار داد و جیغ کشید
" برو ، یه جوری رفتار کن باورم بشه نبودی توی زندگیم من تقاص تمام گناهام و با مرگ پدر و مادرم دادم ، به خاکشون قسم نمیتونم! دیگه نمیتونم تحمل کنم این...این بدبختی های من برای مردا هم سنگینه چه برسه من!" a,t
جدا شد و محکم روی قلبش کوبید
"این لعنتی ، خورد شد سوخت توی خونه ! من نمیخوام جون بگیره چون دوباره همون دختر احمق و پر از احساس قبل میشم ! من از زمان و زمین به فاک رفتم ، تو یکی نکن ! تو یکی بدترههههه" a,t
آیا واقعا عاشق بود ؟ عاشقی حسی بود که با اشتیاق خصوصیات اون دختر رو برای عمه اش تعریف میکرد و برق چشمانش کور کننده اما در عین حال زیبا بود
برقی که دیگران باور داشتن از روی عاشقی ست اما خودش دو دل بود ، دختری که هیچ احساسی نداشت؛ آیا فلسفه عاشقی رو درک میکرد
"جئون!!" a,t
صدای جیغ دخترانه ای رشته افکارش رو پاره کرد، سر بالا اورد ؛ خودش بود ، با چشمایی به خون نشسته که به گفته های عمه یک دل سیر به گریه نیاز داره ، دلی که قراره آغوش او پذیرای آن اشک ها باشد
جلو اومد ، همون لباس ها و همون خشم همیشگی داخل چهره اش دیده میشد
یقش رو گرفت و جلو کشید
"تو چیکار کردی با من؟ مگه نگفتم نزدیک نشو!" a,t
گیج به چشمای پر از نفرتش زل زد
"در مورد چی حرف میزنی؟" jk
جیغ کشید
" برای من خنگ بازی در نیارر... تو نقطه...نقطه ضعف منو فهمیدی !!" a,t
پوزخند زد و دستش رو از تیشرتش کشید
"نقطه ضعف ؟ مگه تو هم نقطه ضعف داری ؟" jk
اشاره ای به گونه ی قرمزش کرد
"تو کردی ، من میدونم کار توئه!" a,t
"اما من فقط بوسیدمش ، چرا قرمز شده " jk
زهر خندی زد که قطره اشکی از چشمش جوشید و توی اون باران تند جئون ندید !
" تو استفاده هاتو کردی ، اشتباه کردی که خودتو توی لیست سیاه من جا دادی ؛ من از یاد آوری گذشته متنفرم و تو ... تو دوباره اینکارو کردی!" a,t
لب باز کرد که سیلی آرومی به صورتش خورد
"خفه شو ، خفه شو تو فقط ادای آدمای خنگ و در میاری تا من...من یاد ..." a,t
اینجا بود که اون همه غرور و ابهت میپاشید ، بغضش ترکید و دست هاش رو روی صورتش فشار داد
مبهوت به اون اشکای درشت و صدای بلندش که هق میزد خیره شد ؛ جلو رفت و به آغوش گرفتش ،دست و پا زد تا بیرون بیاد اما بیخیال نمیشد جئون . به قول یه سریا دل باخته بود !
سرش چسبید به تیشرت جذب مشکی رنگ جئون و با وجود باران ، تمام تنش پیدا بود اما اینا مهم نبود
تپش قلبی که روح انتقام جوی ات رو آروم میکرد
چنگی به پیراهنش زد و با عجز نالید
" نکن با من ، من داشتم زندگیم میکردم تو چرا اومدی ؟ چرا باعث ضعف من شدی ؟ من طول کشید تا خودمو جمع کنم ، نمیتونم مرحله آخر این بازی ببازم!" a,t
سرش رو به سینه جئون فشار داد و جیغ کشید
" برو ، یه جوری رفتار کن باورم بشه نبودی توی زندگیم من تقاص تمام گناهام و با مرگ پدر و مادرم دادم ، به خاکشون قسم نمیتونم! دیگه نمیتونم تحمل کنم این...این بدبختی های من برای مردا هم سنگینه چه برسه من!" a,t
جدا شد و محکم روی قلبش کوبید
"این لعنتی ، خورد شد سوخت توی خونه ! من نمیخوام جون بگیره چون دوباره همون دختر احمق و پر از احساس قبل میشم ! من از زمان و زمین به فاک رفتم ، تو یکی نکن ! تو یکی بدترههههه" a,t
۳۹.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.