p¹²🥀
تهیونگ « باز زیاده روی کردی...تو همونی نبودی که میگفتی نباید به جیسو آسیب بزنیم؟!
سوکجین « میشه انقد نمک نپاشی رو زخم؟؟
تهیونگ « چرا نپاشم؟! هیونگ...رئیس این باند منم...اما فکر میکنم این تویی که خانوادتو فراموش کردی و اونارو یادت رفته به عنوان برادر بزرگتر..اشاره به یونگی* این از برادرت...اونم از خواهرت که غیر از سه تا برادر هیچکسو تو دنیا نداره...دارم به این نتیجه میرسم اون عوضیا حتی ارزش ندارن انقدر به خودمون فشار وازد کنیم....
_تهیونگ درحال حرف زدن بود که بادیگاردش گوشی تلفن رو به سمت تهیونگ گرفت...
بادیگارد « آقا کیم پشت خط هستند...
درسته پسرا همچین از اون پدربزرگشون دل خوشی نداشتند اما منطقی بخوان فکر کنند اون بود که بهشون در اوج بد بختی کمک کرد...حالا چه با راه بد چه خوب...گوشی رو توی دستاش گرفت...
تهیونگ « چیزی شده که حاضر شدید خرج تماس از آمریکا به کره رو بدید؟
سای (با تشکر از ایدلان گرامی بدلیل حضور در فیک هام🌚💔)« زبونت باز شده رسیدی اون بالا بالا ها...نوم نبودی میدیدی چطور میشوندمت زمین...
تهیونگ « خب بخاطر تهدید تماس گرفتین؟؟
سای «....نه خواستم بگم دارین عقب میافتین...رقیب داره جلو میافته....
تهیونگ « مگه شما خبردارید از چیزی؟؟
سای « باند من قدیمی تر و باتجربه تره...چرا فکر میکنی من بی تجربم؟؟ نکته دیگه توی این حرفه...توی هر باندی از هرجا...حتی ضعیف تریناش...یه جاسوس داشنه باش..
و تلفن قطع شد و تهیونگ هنوز گوشی بدست درگیر حرفای پدربزرگش بود...پس اون جاسوس. هایی داره که از خیلی چیزا باخبره و این همه مدت بیخودی وقتشو تلف کرده...واقعا احمق بود که فکر میکرد پدربزرگش کمکش میکنه...اون یه عوضیه....
با صدای سوکجین به خودش اومد...
سوکجین « کجایی پسر یه ساعته دارم صدات میزنم....
تهیونگ « ه...ها؟!
سوکجین « میگم پدربزرگ چی گفت؟؟
تهیونگ « فعلا که مسخره و بازی دست اونیم...اما از این لحظه به بعد اوضاع فرق میکنه *پوزخند....
__________________________
باهیه « یااااا اونیی من اگه این لباسو امشب توی مهمونی بپوشم مطمئنا همه پشماشون ع زیبایی من میریزه...
چه یونگ « ینی میخوای بگی سکشی تر از من میشی؟
باهیه « صگ در صد *ستی دون انداختی تو دهنم....
جنی « اصن گمشین اونطرف امشب تنها بانویی که همه پسرا براش سر خم میکنن منم
چه یونگ « راستی پارتنری چیزی. ندازین؟!
باهیه « اون پسره بود ک اکس دوستم توی دبیرستان بودا...پارتنر امشب منه...
چه یونگ « من پارتنر پسر دارم ولی دلم میخواد بصت فرندم جیسو رو بیارم...
جنی « عاااا جیسو...:( منو یاد جیسو خودمون میندازه
چه یونگ « منو اتفاقا یاد جیسو خودمون میندازه اما خب تو خیلی چیزا زمین تا اسمون فرق دارند...اونی تو چی؟
جنی « اون پسره که دوسال پیش از جیمین بخاطرش سیلی خوردم هنوز باش در ارتباطم:) یا اون میام...
باهیه « اوووو پس چه مهمونی شود امشب..
سوکجین « میشه انقد نمک نپاشی رو زخم؟؟
تهیونگ « چرا نپاشم؟! هیونگ...رئیس این باند منم...اما فکر میکنم این تویی که خانوادتو فراموش کردی و اونارو یادت رفته به عنوان برادر بزرگتر..اشاره به یونگی* این از برادرت...اونم از خواهرت که غیر از سه تا برادر هیچکسو تو دنیا نداره...دارم به این نتیجه میرسم اون عوضیا حتی ارزش ندارن انقدر به خودمون فشار وازد کنیم....
_تهیونگ درحال حرف زدن بود که بادیگاردش گوشی تلفن رو به سمت تهیونگ گرفت...
بادیگارد « آقا کیم پشت خط هستند...
درسته پسرا همچین از اون پدربزرگشون دل خوشی نداشتند اما منطقی بخوان فکر کنند اون بود که بهشون در اوج بد بختی کمک کرد...حالا چه با راه بد چه خوب...گوشی رو توی دستاش گرفت...
تهیونگ « چیزی شده که حاضر شدید خرج تماس از آمریکا به کره رو بدید؟
سای (با تشکر از ایدلان گرامی بدلیل حضور در فیک هام🌚💔)« زبونت باز شده رسیدی اون بالا بالا ها...نوم نبودی میدیدی چطور میشوندمت زمین...
تهیونگ « خب بخاطر تهدید تماس گرفتین؟؟
سای «....نه خواستم بگم دارین عقب میافتین...رقیب داره جلو میافته....
تهیونگ « مگه شما خبردارید از چیزی؟؟
سای « باند من قدیمی تر و باتجربه تره...چرا فکر میکنی من بی تجربم؟؟ نکته دیگه توی این حرفه...توی هر باندی از هرجا...حتی ضعیف تریناش...یه جاسوس داشنه باش..
و تلفن قطع شد و تهیونگ هنوز گوشی بدست درگیر حرفای پدربزرگش بود...پس اون جاسوس. هایی داره که از خیلی چیزا باخبره و این همه مدت بیخودی وقتشو تلف کرده...واقعا احمق بود که فکر میکرد پدربزرگش کمکش میکنه...اون یه عوضیه....
با صدای سوکجین به خودش اومد...
سوکجین « کجایی پسر یه ساعته دارم صدات میزنم....
تهیونگ « ه...ها؟!
سوکجین « میگم پدربزرگ چی گفت؟؟
تهیونگ « فعلا که مسخره و بازی دست اونیم...اما از این لحظه به بعد اوضاع فرق میکنه *پوزخند....
__________________________
باهیه « یااااا اونیی من اگه این لباسو امشب توی مهمونی بپوشم مطمئنا همه پشماشون ع زیبایی من میریزه...
چه یونگ « ینی میخوای بگی سکشی تر از من میشی؟
باهیه « صگ در صد *ستی دون انداختی تو دهنم....
جنی « اصن گمشین اونطرف امشب تنها بانویی که همه پسرا براش سر خم میکنن منم
چه یونگ « راستی پارتنری چیزی. ندازین؟!
باهیه « اون پسره بود ک اکس دوستم توی دبیرستان بودا...پارتنر امشب منه...
چه یونگ « من پارتنر پسر دارم ولی دلم میخواد بصت فرندم جیسو رو بیارم...
جنی « عاااا جیسو...:( منو یاد جیسو خودمون میندازه
چه یونگ « منو اتفاقا یاد جیسو خودمون میندازه اما خب تو خیلی چیزا زمین تا اسمون فرق دارند...اونی تو چی؟
جنی « اون پسره که دوسال پیش از جیمین بخاطرش سیلی خوردم هنوز باش در ارتباطم:) یا اون میام...
باهیه « اوووو پس چه مهمونی شود امشب..
۱۰۱.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.