رمان فرشته کوچولوم پارت ۲۹
ویو نامی
نامی: همه جارو چک کردم هیچا واست امن نیست بهتره همون پیش خودم زندگی کنی
جیمین :مشکلی پیش نمیاد؟
نامی: خیر اگه مشکلی درست نکنی
جیمین : بیخیال هیونگ من کلا واسه مشکل اومدم کره
نامی:هوفف بگذریم چای میخوری یا قهوه
جیمین : هیچکدوم اگه زحمت نمیشه فقد ی لیوان اب
نامی: الان میارم
رفتم تو اشپزخونه و با ی لیوان اب اومدم بیرون
بردم دادم بهش خورد و لیوان رو گذاشت رو میز
نامی: خب؟
جیمین : اول باید یجای مخصوص واسه کارام درست کنم
نامی: زیرزمین چطوره؟
جیمین : بزرگه؟
نامی: اره خوبه
جیمین : خب بریم شروع کنیم
دو ساعت بعد
بلاخره کارای اتاق تموم شد
جیمین رفت حموم منم رفتم یکم هوا بخورم
حس بدی به کاراش داشتم نمی دونستم چی بگم
هردوی اونا دوستام هستن غیر ممکنه
هوففف
دلم میخواد برگردم به قبل
زمانی که اکیپ پنج نفره بودیم
من کوک جیمین ته و....
بیخیال نباید به اینا فک کنم
خیلی وقته تموم شده همچی
منم رفتم اتاق و ی دوش گرفتم
پایان ویو نامی
.................
ویو ته
خب خب جناب جئون شام هم خوردیم بهتره بریم شروع کنیم
اولین بار لیانا رو کجا دیدی
کوک :این چه ربطی داره
ته: به خودم مربوطه زرت رو بزن
کوک: ایش.. همین جا تو عمارت دیدم
ته:اخرین بار؟
دیدم بغض کرده
ته:هعیی اروم باش بهش فک نکن
کوک:اوم باشه.... خب.. خب پشت صحنه تئاتر
ته: اوم خوبه .... تو میتونی بری استراحت کنی منم باید ی کارایی انجام بدم
کوک: کمک نمیخوای؟
ته:نه فعلا شب بخیر
کوک:شب بخیر
کوک رفت منم نشستم و شروع کردم
ویو کوک
اومدم اتاق لباسام رو عوض کردم و افتادم رو تخت
امیدوارم بتونیم موفق بشیم
حس عجیبی دارم
نمی تونم توصیف کنم
سخته خیلی سخته
بلاخره بعد کلی فک کردن به خواب رفتم
......
صبح روز بعد
ویو ته
ای کمرم درد میکنه خداا قاتل جوری ظریف کار کرده که هیچ سرنخی از خودش بجا نذاشته
کارم یکم سخت شده
......
هعییی
نامی: همه جارو چک کردم هیچا واست امن نیست بهتره همون پیش خودم زندگی کنی
جیمین :مشکلی پیش نمیاد؟
نامی: خیر اگه مشکلی درست نکنی
جیمین : بیخیال هیونگ من کلا واسه مشکل اومدم کره
نامی:هوفف بگذریم چای میخوری یا قهوه
جیمین : هیچکدوم اگه زحمت نمیشه فقد ی لیوان اب
نامی: الان میارم
رفتم تو اشپزخونه و با ی لیوان اب اومدم بیرون
بردم دادم بهش خورد و لیوان رو گذاشت رو میز
نامی: خب؟
جیمین : اول باید یجای مخصوص واسه کارام درست کنم
نامی: زیرزمین چطوره؟
جیمین : بزرگه؟
نامی: اره خوبه
جیمین : خب بریم شروع کنیم
دو ساعت بعد
بلاخره کارای اتاق تموم شد
جیمین رفت حموم منم رفتم یکم هوا بخورم
حس بدی به کاراش داشتم نمی دونستم چی بگم
هردوی اونا دوستام هستن غیر ممکنه
هوففف
دلم میخواد برگردم به قبل
زمانی که اکیپ پنج نفره بودیم
من کوک جیمین ته و....
بیخیال نباید به اینا فک کنم
خیلی وقته تموم شده همچی
منم رفتم اتاق و ی دوش گرفتم
پایان ویو نامی
.................
ویو ته
خب خب جناب جئون شام هم خوردیم بهتره بریم شروع کنیم
اولین بار لیانا رو کجا دیدی
کوک :این چه ربطی داره
ته: به خودم مربوطه زرت رو بزن
کوک: ایش.. همین جا تو عمارت دیدم
ته:اخرین بار؟
دیدم بغض کرده
ته:هعیی اروم باش بهش فک نکن
کوک:اوم باشه.... خب.. خب پشت صحنه تئاتر
ته: اوم خوبه .... تو میتونی بری استراحت کنی منم باید ی کارایی انجام بدم
کوک: کمک نمیخوای؟
ته:نه فعلا شب بخیر
کوک:شب بخیر
کوک رفت منم نشستم و شروع کردم
ویو کوک
اومدم اتاق لباسام رو عوض کردم و افتادم رو تخت
امیدوارم بتونیم موفق بشیم
حس عجیبی دارم
نمی تونم توصیف کنم
سخته خیلی سخته
بلاخره بعد کلی فک کردن به خواب رفتم
......
صبح روز بعد
ویو ته
ای کمرم درد میکنه خداا قاتل جوری ظریف کار کرده که هیچ سرنخی از خودش بجا نذاشته
کارم یکم سخت شده
......
هعییی
۱۱.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.