《زندگی جدید با تو》p46
.
.
.
.
+: *ترسیده*....حالا نمیشه یه جاییکه ترسناک نباشه ببرینم؟
( بادیگارد رو با ب نشون میدم)
ب: نه...دستور اربابه
تهیونگ ویو
امروز برای شب پرواز داشتم...میخواستم ا/ت رو سوپرایز کنم...آخه دوهفتس ندیدمش..خیلی دلم براشتنگ شده.....
بعد از یه روز سخت و چند تا جلسه مهم بالاخره به عمارتیکه اونجا داشتم رفتم...رویمبل نشستم و یه آه نسبتن بلند بیرون دادم....
که یه پیام بهگوشیم ارسال شد...ا/ت بود..وایچقدر دوست داشتم امروز بغلش کنم.....
پیامو باز کردم ولی...
دزیدیدنش.....مگه...مگه میشه
ا/ت ویو
اميدوارم تهیونگ زودتر بیاد....اینجا خیلی سرده...توی یه زیرزمین بود....رویزمین سرد نشسته بودم و کل اتاقو رنگ سیاه پوشونده بود....داشتم همینجوری فکر میکردم که یهو یه نفر اومد داخل....
+:تو کی هستی؟
مرده: به تو سلام کردن یاد ندادن؟
+:مگه خودت سلام کردی؟
مرده:آه ولشکن......حوصله بحث کردن ندارم
+: ایشش حداقل بیا جلوتر صورتت رو ببینم
مرده:چرا؟ میخوای ببینی چقدر جذابم؟...... شاید تونستم بزارم یه شب ز..ی..ر...خوابم بشی
+: آهای....درست حرف بزن مر*تیکه...میخواستم ببینم چه خری منو گروگان گرفته
مرده: خنده بلند.....تو اصلا نمیترسی یه بلایی سر بچت بیارم که انقدر بلبلزبونی می کنی نه؟
+: *ترسیده* چرا منو آوردی اینجا؟
( مرده رو با م نشون میدم)
م: اومم...چرا ترسیدی...میدونی..من از ترسیدن آدم ها خیلی خوشم میاد
.
.
.
+: *ترسیده*....حالا نمیشه یه جاییکه ترسناک نباشه ببرینم؟
( بادیگارد رو با ب نشون میدم)
ب: نه...دستور اربابه
تهیونگ ویو
امروز برای شب پرواز داشتم...میخواستم ا/ت رو سوپرایز کنم...آخه دوهفتس ندیدمش..خیلی دلم براشتنگ شده.....
بعد از یه روز سخت و چند تا جلسه مهم بالاخره به عمارتیکه اونجا داشتم رفتم...رویمبل نشستم و یه آه نسبتن بلند بیرون دادم....
که یه پیام بهگوشیم ارسال شد...ا/ت بود..وایچقدر دوست داشتم امروز بغلش کنم.....
پیامو باز کردم ولی...
دزیدیدنش.....مگه...مگه میشه
ا/ت ویو
اميدوارم تهیونگ زودتر بیاد....اینجا خیلی سرده...توی یه زیرزمین بود....رویزمین سرد نشسته بودم و کل اتاقو رنگ سیاه پوشونده بود....داشتم همینجوری فکر میکردم که یهو یه نفر اومد داخل....
+:تو کی هستی؟
مرده: به تو سلام کردن یاد ندادن؟
+:مگه خودت سلام کردی؟
مرده:آه ولشکن......حوصله بحث کردن ندارم
+: ایشش حداقل بیا جلوتر صورتت رو ببینم
مرده:چرا؟ میخوای ببینی چقدر جذابم؟...... شاید تونستم بزارم یه شب ز..ی..ر...خوابم بشی
+: آهای....درست حرف بزن مر*تیکه...میخواستم ببینم چه خری منو گروگان گرفته
مرده: خنده بلند.....تو اصلا نمیترسی یه بلایی سر بچت بیارم که انقدر بلبلزبونی می کنی نه؟
+: *ترسیده* چرا منو آوردی اینجا؟
( مرده رو با م نشون میدم)
م: اومم...چرا ترسیدی...میدونی..من از ترسیدن آدم ها خیلی خوشم میاد
۳.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.