عشق من7
عشق من!
پارت⁷
________________________________________________
ج.و: چندسالته؟
ا.ت: ۲۴
ج.و: اوکی
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و اجوما رفت میوه بیاره و منم چشمم خورد به ارباب که دیدم با نگاه سردی بهم خیره شده نگاهمو ازش گرفتم و سرمو انداختم پایین و با انگشاتم بازی میکردم
اجوما اومد میوه هارو از گرفتم و گذاشتم رو میز
ا.ج: جونگ وو پسرم مادرت خوبه؟
ج.و: اره اجوما
چند دقیقه گذشت و ارباب و جونگ وو درمورد شرکت صحبت میکردن منم یه نگاه به گوشیم انداختم که دیدم ساعت هشته..
گوشیمو گذاشتم رو میزو رفتم واسه ی شام یه چیزی درست کنم
کلی فکر کردم و اخر به این نتیجه رسیدم که لازانیا درست کنم
بعد از نیم ساعت امادش کردم و گذاشتمش تو فر..
بعدشم رفتم با فاصله از جونگ وو نشستم رو مبل
ج.ک: جونگ وو امشب میمونی؟
ج.و: نه
ج.ک: اوکی
یه نگاهی به ارباب انداختم که جدی نگام میکرد
ج.و: ولی دیر میرم
اینو که گفت یه نفس راحت کشیدم و باخودم گفتم بلاخره که جونگ وو میره اییییش خدااا چرا داد زدم اخهههه
یه نیم ساعتی کنار هم بودیم و بگو بخند میکردیم
ساعتو دیدم که ساعت ۹ شده بود رفتم لازانیا رو از فر دراوردم و بعدشم گذاشتم رو میز
ا.ت:ا..ارباب شام امادس
بدون اینکه حتی نگاهم کنه به جونگ وو اشاره کرد و رفتن سر میز
من و اجوما رفتیم سراغ کارامون
ج.و:ا.تت
ا.ت: بله
ج.و:سرویس بهداشتی کجاس؟
ا.ت: دنبالم بیاین
رفتم و جاشو بهش نشون دادم که یهو دستمو کشید و منو برد داخل سرویس
ا.ت: چیکار میکنیی؟؟
داشت لباشو نزدیک لبام میکرد که ارباب صدام کرد منم سریع هولش دادم و رفتم بیرون
ا.ت:ب..له ار..باب
ج.ک: کجا بودیی؟
ا.ت: امم چیزهه خب رفتم سرویس بهداشتیو نشونش بدم دیگهه
ج.ک: اوکی برو
رفتم پیش اجوما
ا.ت: اجوماا
ا.ج:جانم
ا.ت: شما جونگ وو رو میشناسین؟؟
ا.ج: معلومه که میشناسم،من دوست مامانش بودم اما به شرایطی مامانش مریض شده و من و جونگ وو هردومون تلاش میکنیم خرجشو دربیاریم
ا.ت: ااهاا
دیروقت شده بود و هنوز جونگ وو بود
هممون رو مبل نشسته بودیم که زنگ در به صدا دراومد
رفتم در ورودی رو باز کردم که دیدم یه دختره با صورت طبیعیش که شبیه خر حضرت نوح بود اومد داخل
و سریع رفت بغل ارباب
نمیدونم چرا حسودیم شد و تو دلم گفتم دارم برات جونگکوک
رفتم پیش جونگ وو نشستم
میا:تو خدمتکار جدیدی؟
ا.ت:ب..بله
میا:اها
میا: خبب عشقم چطوری؟؟؟.
(ا.ت:جااااان عشقممم تو غلط میکنی بهش میگی عشقمم بیشعور)
ج.ک: هوففففف میا ولم کن بعد این همه سال اومدی چه غلطی بکنی؟؟
برو بیرون(داد)
میا: نمیرمم
ج.ک: اوو یادت رفت باهام چیکار کردی؟؟
تو فکر بودم که دیدم ارباب دست میارو گرفت و انداختش بیرون
و اومد نشست سرجاش
ج.و: ا.ت تو دوس پسر داریی؟؟(فضوله)
ا.ت: ن...
ج.ک: اره
کپ کرده بودم و همینجوری نگاهش میکردم...من دوست پسر ندارممم یا دارم خودم خبر ندارم
ج.و: واقعاا؟؟
ج.ک: اره اسمشم ج...
ا.ت: نه نه نههه اسمش جا...جاانلههه(از خودم دراوردم😂🥲)
ج.و:جانل؟ اوو اوکی
باهم صحبت میکردیم و خوراکی میخوردیم باهم و تا اینکه جونگ وو رفت و.......
________________________________________________
امیدوارم خوشتون بیاااد:>
شرایط پارت بعد:
⁵لایک
⁵کامنت
پارت⁷
________________________________________________
ج.و: چندسالته؟
ا.ت: ۲۴
ج.و: اوکی
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و اجوما رفت میوه بیاره و منم چشمم خورد به ارباب که دیدم با نگاه سردی بهم خیره شده نگاهمو ازش گرفتم و سرمو انداختم پایین و با انگشاتم بازی میکردم
اجوما اومد میوه هارو از گرفتم و گذاشتم رو میز
ا.ج: جونگ وو پسرم مادرت خوبه؟
ج.و: اره اجوما
چند دقیقه گذشت و ارباب و جونگ وو درمورد شرکت صحبت میکردن منم یه نگاه به گوشیم انداختم که دیدم ساعت هشته..
گوشیمو گذاشتم رو میزو رفتم واسه ی شام یه چیزی درست کنم
کلی فکر کردم و اخر به این نتیجه رسیدم که لازانیا درست کنم
بعد از نیم ساعت امادش کردم و گذاشتمش تو فر..
بعدشم رفتم با فاصله از جونگ وو نشستم رو مبل
ج.ک: جونگ وو امشب میمونی؟
ج.و: نه
ج.ک: اوکی
یه نگاهی به ارباب انداختم که جدی نگام میکرد
ج.و: ولی دیر میرم
اینو که گفت یه نفس راحت کشیدم و باخودم گفتم بلاخره که جونگ وو میره اییییش خدااا چرا داد زدم اخهههه
یه نیم ساعتی کنار هم بودیم و بگو بخند میکردیم
ساعتو دیدم که ساعت ۹ شده بود رفتم لازانیا رو از فر دراوردم و بعدشم گذاشتم رو میز
ا.ت:ا..ارباب شام امادس
بدون اینکه حتی نگاهم کنه به جونگ وو اشاره کرد و رفتن سر میز
من و اجوما رفتیم سراغ کارامون
ج.و:ا.تت
ا.ت: بله
ج.و:سرویس بهداشتی کجاس؟
ا.ت: دنبالم بیاین
رفتم و جاشو بهش نشون دادم که یهو دستمو کشید و منو برد داخل سرویس
ا.ت: چیکار میکنیی؟؟
داشت لباشو نزدیک لبام میکرد که ارباب صدام کرد منم سریع هولش دادم و رفتم بیرون
ا.ت:ب..له ار..باب
ج.ک: کجا بودیی؟
ا.ت: امم چیزهه خب رفتم سرویس بهداشتیو نشونش بدم دیگهه
ج.ک: اوکی برو
رفتم پیش اجوما
ا.ت: اجوماا
ا.ج:جانم
ا.ت: شما جونگ وو رو میشناسین؟؟
ا.ج: معلومه که میشناسم،من دوست مامانش بودم اما به شرایطی مامانش مریض شده و من و جونگ وو هردومون تلاش میکنیم خرجشو دربیاریم
ا.ت: ااهاا
دیروقت شده بود و هنوز جونگ وو بود
هممون رو مبل نشسته بودیم که زنگ در به صدا دراومد
رفتم در ورودی رو باز کردم که دیدم یه دختره با صورت طبیعیش که شبیه خر حضرت نوح بود اومد داخل
و سریع رفت بغل ارباب
نمیدونم چرا حسودیم شد و تو دلم گفتم دارم برات جونگکوک
رفتم پیش جونگ وو نشستم
میا:تو خدمتکار جدیدی؟
ا.ت:ب..بله
میا:اها
میا: خبب عشقم چطوری؟؟؟.
(ا.ت:جااااان عشقممم تو غلط میکنی بهش میگی عشقمم بیشعور)
ج.ک: هوففففف میا ولم کن بعد این همه سال اومدی چه غلطی بکنی؟؟
برو بیرون(داد)
میا: نمیرمم
ج.ک: اوو یادت رفت باهام چیکار کردی؟؟
تو فکر بودم که دیدم ارباب دست میارو گرفت و انداختش بیرون
و اومد نشست سرجاش
ج.و: ا.ت تو دوس پسر داریی؟؟(فضوله)
ا.ت: ن...
ج.ک: اره
کپ کرده بودم و همینجوری نگاهش میکردم...من دوست پسر ندارممم یا دارم خودم خبر ندارم
ج.و: واقعاا؟؟
ج.ک: اره اسمشم ج...
ا.ت: نه نه نههه اسمش جا...جاانلههه(از خودم دراوردم😂🥲)
ج.و:جانل؟ اوو اوکی
باهم صحبت میکردیم و خوراکی میخوردیم باهم و تا اینکه جونگ وو رفت و.......
________________________________________________
امیدوارم خوشتون بیاااد:>
شرایط پارت بعد:
⁵لایک
⁵کامنت
۶.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.