Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۸۳
همنجور تغیبشون میکردیم ک رفتن شمال و کنار دریا کلا ۴تا پسر بودن و ۶تا دختر جمعشون جمع بود ما از دور نگاشون میکردیم
سعید:این پسره خیلی به ملیحه نزدیکه
میکائل:اون پسره هم به شیرین
سعید:به توچه زندگی شیرین به تو ربطی نداره
میکائل:شیرین تا اخر عمرش زندگیش به من ربط داره
سعید:نه بابا تو کی هستی؟
میکائل:تو فکر کن همه کارش
سعید:یک چیزی درمورد خودت میدونی؟
میکائل:نه
سعید:خیلی گوه میخوری تو
(شیرین)
رسیدیم شمال رفتیم اول کنار دریا فرش انداختیم با بچه ها حرف میزدیم ک بازی جرعت حقیقت راه انداختن همه میچرخوندن ک افتاد به من و چشم بسته دوتا کاغذ بود که یکش جرعت یا حقیقت منم جرعت ورداشتم
شیرین: جرعت بهم افتاد
مطهره: بزارید من بگم اوممم شیرین با یاسر برین دیت
اصلا مونده بودم اخه یهویی همین الان تو یک روز
یاسر: مطهره این چی حرفی؟
مطهره: یک دیت برین دیگه خوشتون نیومد نرین
شیرین: من اوکیم ولی خب
یاسر: منم اوکیم
همه هم هی میگفتن برین برین بجز یک دختره حدیث وقتی بچه ها این حرفمو زدن و منو یاسر قبول کردیم اون یک جوری شد و بلند شد نشست تو ماشینش
منم فضولیم گل کرد و دم در گوش مطهره
شیرین: مطهره این دختره حدیث چرا اینجوری کرد(اروم)
مطهره: داستانش مفضله ولی جمع جور بگم نامزد سابق یاسر بوده
شیرین: اها
شب شدیم رفتیم ویلا که ملیحه تو خودش بود رفتم پیشش
ملیحه: کی میریم خونه شیرین؟
شیرین: چیزی شده کسی حرفی زده؟
ملیحه: نه من خودم یک جوریم جای اینا راحت نیستم انگار اضافه ام
شیرین: اخه فداتشم تو اضافه نیستی ناراحتی میخوای بریم خونه الان
ملیحه: الان؟
شیرین: اره میگم یک کاری برامون پیش امده میریم خونه
ملیحه: اره بریم(بابغض)
رفتم پیش کیارش و مطهره ک تو اشپزخونه بودن لوازم هامون ورداشتیم
شیرین:اقا کیارش مطهره ما داریم میریم دستتون درد نکنه
کیارش:یهویی کجا به سلامتی؟
شیرین: یکم حال ملیحه خوب نیست میریم دیگع تهران
کیارش:خب چشع بریم دکتر
شیرین:نه ما الان تاکسی گرفتیم الاناست که بیاد دیگه
مطهره:شیرین زدحال نزن دیگه
شیرین:زد حال چی شما بهتون خوشبگذره
تاکسی امد از بچه ها خداحافظی کردیم و برگشتیم تهران
Part۸۳
همنجور تغیبشون میکردیم ک رفتن شمال و کنار دریا کلا ۴تا پسر بودن و ۶تا دختر جمعشون جمع بود ما از دور نگاشون میکردیم
سعید:این پسره خیلی به ملیحه نزدیکه
میکائل:اون پسره هم به شیرین
سعید:به توچه زندگی شیرین به تو ربطی نداره
میکائل:شیرین تا اخر عمرش زندگیش به من ربط داره
سعید:نه بابا تو کی هستی؟
میکائل:تو فکر کن همه کارش
سعید:یک چیزی درمورد خودت میدونی؟
میکائل:نه
سعید:خیلی گوه میخوری تو
(شیرین)
رسیدیم شمال رفتیم اول کنار دریا فرش انداختیم با بچه ها حرف میزدیم ک بازی جرعت حقیقت راه انداختن همه میچرخوندن ک افتاد به من و چشم بسته دوتا کاغذ بود که یکش جرعت یا حقیقت منم جرعت ورداشتم
شیرین: جرعت بهم افتاد
مطهره: بزارید من بگم اوممم شیرین با یاسر برین دیت
اصلا مونده بودم اخه یهویی همین الان تو یک روز
یاسر: مطهره این چی حرفی؟
مطهره: یک دیت برین دیگه خوشتون نیومد نرین
شیرین: من اوکیم ولی خب
یاسر: منم اوکیم
همه هم هی میگفتن برین برین بجز یک دختره حدیث وقتی بچه ها این حرفمو زدن و منو یاسر قبول کردیم اون یک جوری شد و بلند شد نشست تو ماشینش
منم فضولیم گل کرد و دم در گوش مطهره
شیرین: مطهره این دختره حدیث چرا اینجوری کرد(اروم)
مطهره: داستانش مفضله ولی جمع جور بگم نامزد سابق یاسر بوده
شیرین: اها
شب شدیم رفتیم ویلا که ملیحه تو خودش بود رفتم پیشش
ملیحه: کی میریم خونه شیرین؟
شیرین: چیزی شده کسی حرفی زده؟
ملیحه: نه من خودم یک جوریم جای اینا راحت نیستم انگار اضافه ام
شیرین: اخه فداتشم تو اضافه نیستی ناراحتی میخوای بریم خونه الان
ملیحه: الان؟
شیرین: اره میگم یک کاری برامون پیش امده میریم خونه
ملیحه: اره بریم(بابغض)
رفتم پیش کیارش و مطهره ک تو اشپزخونه بودن لوازم هامون ورداشتیم
شیرین:اقا کیارش مطهره ما داریم میریم دستتون درد نکنه
کیارش:یهویی کجا به سلامتی؟
شیرین: یکم حال ملیحه خوب نیست میریم دیگع تهران
کیارش:خب چشع بریم دکتر
شیرین:نه ما الان تاکسی گرفتیم الاناست که بیاد دیگه
مطهره:شیرین زدحال نزن دیگه
شیرین:زد حال چی شما بهتون خوشبگذره
تاکسی امد از بچه ها خداحافظی کردیم و برگشتیم تهران
۶.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.