✘اربـاب خشن من..! ✞p6
+این چیه؟
-بخون میفهمی
+*شروع کردم ب خوندن...درمورد مقررات و قانون عمارت بود...واتتت..من برده همیشگیشم..*اینا ینی چی اصن این چیه
-خب ببین هرزه کوچولو تو برده همیشگی منی..هرکاری بهت میگم رو باید انجام بدی اگر گوش نکنی تبیه میشی..منو ارباب صدا میکنی...زیاد خودمونی نمیشی و تو کارام دخالت اضافی نمیکنی...در هفته فقط دو روز میری دانشگاه...اگه با کسی هسی باید قطع رابطه کنی...ب هیچکس جاتو نمیگی...ی بهونه جور کن و ب دانشگاه تحویل بده...
این فرمم پر کن...اوکی؟
+....
-نشنیدم
+چ..چشم
-حالا شد... زیر اینو امضا کن(همون ورقه مقررات)
+*امضاش کرد*بفرمایید
-این فرمم پر کن
+ب..باشه
+*نام و نام خانوادگی:کیم هه جونگ
سن:۱۹
والدین:پدرم=کیم سوجون، مادرم فوت کرده
رشته تحصیلی:کامپیوتری
رابطه:با پسری ب نام کیم تهیونگ در رابطه بودم تا همین هفته پیش قطع رابطه کردیم
شماره تلفن:...........
شماره تلفن پدر:...........
رفیق صمیمی:پارک جین هو
آدرس سکونت:عمارت مروارید،خیابان تهران(بچه ها تو سئول ی خیابون وجود داره ب اسم تهران ک جای بزرگیه و ی عمارت داره ولی این اسم عمارت فیکه)
فرمو پر کردم..
-خوبه..برو کل آشپز خونه رو مرتب و تمیز کن بعدش اتاق جیمینو...تنبلی نکن وگرنه دیگ خودت میدونی چی میشه دیگ
+بله ارباب...با اجازه
*سوم شخص«راوی»*
هه جونگ از اتاق بیرون اومد و رفت پایین و از یکی از اجوما ها پرسید«آشپزخونه کجاست؟»و اجوما گفت«راه رو سومی»و هه جونگ«ممنونی»زیر لب گفت و راه افتاد ب سمت راه رو...وارد آشپزخونه شد ک همه نگاهشون رفت ب هه جونگ و شروع کردن ب سوال پیچ کردن هه جونگ
سه سو(یکی از خدمت کارا):سلام خوش اومدی...اسمت چیه خوشگل؟
+سلام مرسی..هه جونگم.. کیم هه جونگ و شما؟
سه سو:منم سه سو ام..لی سه سو
+خوشبخت..
یکی از خدمه ها:بس کنید دیگ.. کارتون رو انجام بدید وگرنه ب دست ارباب تبیه میشیدا
سه سو:هوف باشه
+من الان باید اینجارو تمیز کنم...اجازه میدید؟
خدمه ۲:چ عجب ارباب باز منو نذاشت برا این کار
خدمه ۳:خفه شو...اره عزیزم بیا
+ممنون
*هه جونگ شروع کرد کل آشپزخونه رو تمیز کردن... همه آشپزخونه برق میزد...کارش خوب بود..اومد بشینه ک صندلی رد خورد افتاد زمین....صدای بدی پیچید تو عمارت...هه جونگ شروع کرد ب ناله کردن*
"جونگ کوک ویو"
داشتم برنامه ریزی بار شدید رو مطالعه میکردم ک با صدای افتادن چیزی قلبم اومد تو دهنم.. سری از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون اومدم... دیدم جیمینم مث من هول کرده..دوتامون مث جت رفتیم پایین..دیدیم صدای ناله از آشپز خونه میاد.رفتیم داخل آشپز خونه دیدیم هه جونگ مث ی جوجه افتاده رو زمین و صندلی هم کنارش..جیمین سری رفت کمکش کنه..هه جونگ زد گیر گریه...خیلی دل نازک بود
÷وای..هه جونگ شی خوبی؟ چرا حواست نیس دختر
+جیمینا خیلی بدنم درد میکنه.. هق...*خودشو درد میکنه تو بغل جیمین*
-چیشد؟ حالت خوبه؟
+ا...ارباب اومدم... هق.. بشینم رو صندلی اخه خیلی خسته بودم ک صندلی رد خورد و مث چی افتادم زمین بدنم خیلی درد میکنه..
-مراقب خودت باش...این لوس بازیا چیه انقد گریه نکن نازک نارنجی
÷جونگ کوکاا..گوناه داره
-خب مگ من چیکارش دارم
÷بجای اینک حالشو بپرسی میگی لوس بازی در نیار
-بس کن هیونگ...من میرم بالا توهم هه جونگو ببر تو اتاقش تا استراحت کنه
+واقا میزارید استراحت کنم؟
-اره.. ب محض اینکه حالت بهتر شد میری سراغ بقیه کارت
+چشم(با بغض)
*جونگ کوک رفت تو اتاقش.. از جوجه بودن هه جونگ خندش گرفته بود..یکم بهش خندیدو رفت سراغ کاراش...
جیمین هه جونگو رو دوشش گرفت و بردش تو اتاقش.. نفسش دیگ بریده بود...
÷ا...اینه اتاقت؟(با خستگی و نفس زنان)
+اره...اوپا
*جیمین با گفتن کلمه اوپا هه جونگ دست و پاشو گم کرد چون تا حالا کسی بهش نگفته بود اوپا*
÷عاح بیبی شیطون..دارم میمیرم بیا پایین دیگ بقیشو ک میتونی خودت بری
+وای ن اوپا بدنم خیلی درد میکنه(زد زیر گریه)میشی ببریم بزاری رو تختم
÷خو گریه نکن الان میبرمت
+میسیی
*جیمین درو با سختی باز کرد و وارد شد و هه جونگو با ی حرکت انداخت رو تخت و خودشم افتاد رو تخت و شروع کرد نفس نفس زدن*
+آیی یواش اوپا..هنوزم جای اون ردای شلاق ارباب درد میکنه
÷درد..مردم از خستگی...یکم وزنتو کم کن
+چی میگی من ۴۵ کیلو ام نسبت به سنم
÷مگ چند سالته
+نوزده
÷عجب
+تو چند سالته؟
÷خب من ۲۷ سالمه
+ارباب چند سالشه؟
÷بیست و پنج
+عوو
÷دیگ حرف زدن بسه..من میرم بیرون تو استراحت کن
+باشه اوپا
÷افرین بیبی
+یچی بگم؟
÷بگو
+میای دوست شیم؟ اخه تو این عمارت احساس غریبی میکنم
÷عووو باشه شیطون..فقط نباید ارباب بفهمه وگرنه تیکه بزرگم گوشمه
+مرسی اوپا... حواسم هست..میتونی مزاحمتتو کم کنی
÷چ پرو من خیلیم مراحمم حسود
..
-بخون میفهمی
+*شروع کردم ب خوندن...درمورد مقررات و قانون عمارت بود...واتتت..من برده همیشگیشم..*اینا ینی چی اصن این چیه
-خب ببین هرزه کوچولو تو برده همیشگی منی..هرکاری بهت میگم رو باید انجام بدی اگر گوش نکنی تبیه میشی..منو ارباب صدا میکنی...زیاد خودمونی نمیشی و تو کارام دخالت اضافی نمیکنی...در هفته فقط دو روز میری دانشگاه...اگه با کسی هسی باید قطع رابطه کنی...ب هیچکس جاتو نمیگی...ی بهونه جور کن و ب دانشگاه تحویل بده...
این فرمم پر کن...اوکی؟
+....
-نشنیدم
+چ..چشم
-حالا شد... زیر اینو امضا کن(همون ورقه مقررات)
+*امضاش کرد*بفرمایید
-این فرمم پر کن
+ب..باشه
+*نام و نام خانوادگی:کیم هه جونگ
سن:۱۹
والدین:پدرم=کیم سوجون، مادرم فوت کرده
رشته تحصیلی:کامپیوتری
رابطه:با پسری ب نام کیم تهیونگ در رابطه بودم تا همین هفته پیش قطع رابطه کردیم
شماره تلفن:...........
شماره تلفن پدر:...........
رفیق صمیمی:پارک جین هو
آدرس سکونت:عمارت مروارید،خیابان تهران(بچه ها تو سئول ی خیابون وجود داره ب اسم تهران ک جای بزرگیه و ی عمارت داره ولی این اسم عمارت فیکه)
فرمو پر کردم..
-خوبه..برو کل آشپز خونه رو مرتب و تمیز کن بعدش اتاق جیمینو...تنبلی نکن وگرنه دیگ خودت میدونی چی میشه دیگ
+بله ارباب...با اجازه
*سوم شخص«راوی»*
هه جونگ از اتاق بیرون اومد و رفت پایین و از یکی از اجوما ها پرسید«آشپزخونه کجاست؟»و اجوما گفت«راه رو سومی»و هه جونگ«ممنونی»زیر لب گفت و راه افتاد ب سمت راه رو...وارد آشپزخونه شد ک همه نگاهشون رفت ب هه جونگ و شروع کردن ب سوال پیچ کردن هه جونگ
سه سو(یکی از خدمت کارا):سلام خوش اومدی...اسمت چیه خوشگل؟
+سلام مرسی..هه جونگم.. کیم هه جونگ و شما؟
سه سو:منم سه سو ام..لی سه سو
+خوشبخت..
یکی از خدمه ها:بس کنید دیگ.. کارتون رو انجام بدید وگرنه ب دست ارباب تبیه میشیدا
سه سو:هوف باشه
+من الان باید اینجارو تمیز کنم...اجازه میدید؟
خدمه ۲:چ عجب ارباب باز منو نذاشت برا این کار
خدمه ۳:خفه شو...اره عزیزم بیا
+ممنون
*هه جونگ شروع کرد کل آشپزخونه رو تمیز کردن... همه آشپزخونه برق میزد...کارش خوب بود..اومد بشینه ک صندلی رد خورد افتاد زمین....صدای بدی پیچید تو عمارت...هه جونگ شروع کرد ب ناله کردن*
"جونگ کوک ویو"
داشتم برنامه ریزی بار شدید رو مطالعه میکردم ک با صدای افتادن چیزی قلبم اومد تو دهنم.. سری از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون اومدم... دیدم جیمینم مث من هول کرده..دوتامون مث جت رفتیم پایین..دیدیم صدای ناله از آشپز خونه میاد.رفتیم داخل آشپز خونه دیدیم هه جونگ مث ی جوجه افتاده رو زمین و صندلی هم کنارش..جیمین سری رفت کمکش کنه..هه جونگ زد گیر گریه...خیلی دل نازک بود
÷وای..هه جونگ شی خوبی؟ چرا حواست نیس دختر
+جیمینا خیلی بدنم درد میکنه.. هق...*خودشو درد میکنه تو بغل جیمین*
-چیشد؟ حالت خوبه؟
+ا...ارباب اومدم... هق.. بشینم رو صندلی اخه خیلی خسته بودم ک صندلی رد خورد و مث چی افتادم زمین بدنم خیلی درد میکنه..
-مراقب خودت باش...این لوس بازیا چیه انقد گریه نکن نازک نارنجی
÷جونگ کوکاا..گوناه داره
-خب مگ من چیکارش دارم
÷بجای اینک حالشو بپرسی میگی لوس بازی در نیار
-بس کن هیونگ...من میرم بالا توهم هه جونگو ببر تو اتاقش تا استراحت کنه
+واقا میزارید استراحت کنم؟
-اره.. ب محض اینکه حالت بهتر شد میری سراغ بقیه کارت
+چشم(با بغض)
*جونگ کوک رفت تو اتاقش.. از جوجه بودن هه جونگ خندش گرفته بود..یکم بهش خندیدو رفت سراغ کاراش...
جیمین هه جونگو رو دوشش گرفت و بردش تو اتاقش.. نفسش دیگ بریده بود...
÷ا...اینه اتاقت؟(با خستگی و نفس زنان)
+اره...اوپا
*جیمین با گفتن کلمه اوپا هه جونگ دست و پاشو گم کرد چون تا حالا کسی بهش نگفته بود اوپا*
÷عاح بیبی شیطون..دارم میمیرم بیا پایین دیگ بقیشو ک میتونی خودت بری
+وای ن اوپا بدنم خیلی درد میکنه(زد زیر گریه)میشی ببریم بزاری رو تختم
÷خو گریه نکن الان میبرمت
+میسیی
*جیمین درو با سختی باز کرد و وارد شد و هه جونگو با ی حرکت انداخت رو تخت و خودشم افتاد رو تخت و شروع کرد نفس نفس زدن*
+آیی یواش اوپا..هنوزم جای اون ردای شلاق ارباب درد میکنه
÷درد..مردم از خستگی...یکم وزنتو کم کن
+چی میگی من ۴۵ کیلو ام نسبت به سنم
÷مگ چند سالته
+نوزده
÷عجب
+تو چند سالته؟
÷خب من ۲۷ سالمه
+ارباب چند سالشه؟
÷بیست و پنج
+عوو
÷دیگ حرف زدن بسه..من میرم بیرون تو استراحت کن
+باشه اوپا
÷افرین بیبی
+یچی بگم؟
÷بگو
+میای دوست شیم؟ اخه تو این عمارت احساس غریبی میکنم
÷عووو باشه شیطون..فقط نباید ارباب بفهمه وگرنه تیکه بزرگم گوشمه
+مرسی اوپا... حواسم هست..میتونی مزاحمتتو کم کنی
÷چ پرو من خیلیم مراحمم حسود
..
۳۵.۳k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.