فیک king of the moon 🍷🧛🏻♂️🩸پارت⁴³
جین هی « هر چی باشه انجامش میدی؟
یونگی « هر چی...
جین هی « بریم سئول .... (。◕‿◕。)
یونگی « جان؟؟
جین هی « میخوام برم یه کم خرید کنم....برم شهربازی....خواهش میکنممممممم.....
یونگی « جین هی....امان از دست تو....قطعا تنهایی هم نمیریم نه؟
جین هی « آلههه....با سوفیا الکس بریم....خواهش خواهش خواهش....
یونگی « کیوت...بسه دیگه اما دارم برات....فردا میریم....امروز بهشون خبر میدم فردا اینجا باشن...
جین هی «ممنونممممممممم....جیغغغغغغغ
راوی « جین هی از شوق رفتنش تا صبح خوابش نبرد....فردای اون روز الکس و سوفیا از خدا خواسته اومدن و آماده شدن تا برن سئول....همشون تیپ امروزی زدن و با لامبورگینی الکس رفتن سمت سئول.....
جین هی « وقتی رسیدیم سئول تقریبا عصر بود.....با سوفیا رفتیم توی پاساژ ها و مراکز خرید کلی خرید کردیم....
الکس « شانس اوردیم وضع مالیم خوبه واگرنه برشکست میشدیم....
یونگی « کل پاساژ رو بار زدن.... تموم نشد؟
جین هی « یه مغازه دیگه مونده.....دست یونگی رو کشیدم و پشت سر خودم وارد مغازه شد....سوفیا هم الکس رو اورد....داشتیم لباس ها رو نگاه میکردیم و یونگی الکس نشسته بودن که پرسنل اونجا سعی کردن خودشون رو بچسبونن به اونا
جین هی « 눈_눈 اینا خونش حلاله نه؟
سوفیا « ببا بریم تا اینا رو از راه بدر نکردن....
جین هی « بریم بریم....
یونگی « یهو دیدیم کلی دختر دورمون جمع شدن....
الکس « مثل اینکه پسر جذاب ندیدن
یونگی « دقیقا....یکیشون اومد نزدیکم بشه که جین هی پاشو گذاشت جلوی پاش و اوفتاد زمین دختره.....ساچ عه واو
جین هی « الهی....اوفتادین؟ حواستو بیشتر جمع کن عزیزم....بعدشم دست یونگی رو گرفتم و با حرص از مغازه خارج شدم...
سوفیا « مثل اینکه شما ها همچین بدتون نمیاد...نه؟
الکس « مگه میشه با داشتن ملکه های زیبایی مثل شما به کسی دیگه ای فکر کرد؟
سوفیا « دیدم چطور نیشت باز بود....
یونگی « با دیدن این اکثرعمل سوفیا و جین هی خندمون گرفت....اونا هم حسابی کفری شدن....بعد از بازار رفتیم شهربازی و کلی خوش گذشت....
چند سال بعد:
جین هی « ماها....ماهاااا...کجایی پسره ی شیطون....دقیقا لنگه باباتی....ماهااااا..
ماها « بله مامانی
جین هی « ببینم معلوم هست کجایی؟ نمیگی نگرانت میشیم؟
ماها « من دیگه بزرگ شدم مامان نگران من نباش...
جین هی « هعییی خدا...
یونگی « چی شده؟
جین هی « پسرتون بدون اجازه رفته بیرون...بعد میگه نگران نباشید...لنگه خودته
لباس جین هی.... سوفیا.... یونگی... الکس
یونگی « هر چی...
جین هی « بریم سئول .... (。◕‿◕。)
یونگی « جان؟؟
جین هی « میخوام برم یه کم خرید کنم....برم شهربازی....خواهش میکنممممممم.....
یونگی « جین هی....امان از دست تو....قطعا تنهایی هم نمیریم نه؟
جین هی « آلههه....با سوفیا الکس بریم....خواهش خواهش خواهش....
یونگی « کیوت...بسه دیگه اما دارم برات....فردا میریم....امروز بهشون خبر میدم فردا اینجا باشن...
جین هی «ممنونممممممممم....جیغغغغغغغ
راوی « جین هی از شوق رفتنش تا صبح خوابش نبرد....فردای اون روز الکس و سوفیا از خدا خواسته اومدن و آماده شدن تا برن سئول....همشون تیپ امروزی زدن و با لامبورگینی الکس رفتن سمت سئول.....
جین هی « وقتی رسیدیم سئول تقریبا عصر بود.....با سوفیا رفتیم توی پاساژ ها و مراکز خرید کلی خرید کردیم....
الکس « شانس اوردیم وضع مالیم خوبه واگرنه برشکست میشدیم....
یونگی « کل پاساژ رو بار زدن.... تموم نشد؟
جین هی « یه مغازه دیگه مونده.....دست یونگی رو کشیدم و پشت سر خودم وارد مغازه شد....سوفیا هم الکس رو اورد....داشتیم لباس ها رو نگاه میکردیم و یونگی الکس نشسته بودن که پرسنل اونجا سعی کردن خودشون رو بچسبونن به اونا
جین هی « 눈_눈 اینا خونش حلاله نه؟
سوفیا « ببا بریم تا اینا رو از راه بدر نکردن....
جین هی « بریم بریم....
یونگی « یهو دیدیم کلی دختر دورمون جمع شدن....
الکس « مثل اینکه پسر جذاب ندیدن
یونگی « دقیقا....یکیشون اومد نزدیکم بشه که جین هی پاشو گذاشت جلوی پاش و اوفتاد زمین دختره.....ساچ عه واو
جین هی « الهی....اوفتادین؟ حواستو بیشتر جمع کن عزیزم....بعدشم دست یونگی رو گرفتم و با حرص از مغازه خارج شدم...
سوفیا « مثل اینکه شما ها همچین بدتون نمیاد...نه؟
الکس « مگه میشه با داشتن ملکه های زیبایی مثل شما به کسی دیگه ای فکر کرد؟
سوفیا « دیدم چطور نیشت باز بود....
یونگی « با دیدن این اکثرعمل سوفیا و جین هی خندمون گرفت....اونا هم حسابی کفری شدن....بعد از بازار رفتیم شهربازی و کلی خوش گذشت....
چند سال بعد:
جین هی « ماها....ماهاااا...کجایی پسره ی شیطون....دقیقا لنگه باباتی....ماهااااا..
ماها « بله مامانی
جین هی « ببینم معلوم هست کجایی؟ نمیگی نگرانت میشیم؟
ماها « من دیگه بزرگ شدم مامان نگران من نباش...
جین هی « هعییی خدا...
یونگی « چی شده؟
جین هی « پسرتون بدون اجازه رفته بیرون...بعد میگه نگران نباشید...لنگه خودته
لباس جین هی.... سوفیا.... یونگی... الکس
۶۴۸.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.