سناریو من و زندگی پارت 9
*بچه ها شما میتونید ماجرا های 1 هفته ی دخترا و پسرا رو خودتون تصور کنین*
1 هفته بعد
بالاخره دوران اخراجی تموم شد. الان دم مدرسه هستن و دارن به همدیگه چشم غره میرن و تنها کسی که هیچ واکنشی نداره که فکر کنم دیگه میدونین کیه آکیهیکو بود.داشتن از حیاط عبور میکردند که متوجه پچ پچ بچه ها شدن. انگار داشتن از چند نفر صحبت میکردند. اول فکر کردند که راجب اوناس ولی بعد فهمیدن راجب 3 تا دختر دارن حرف میزنن. کیا بودن؟!از راهرو اصلی مدرسه داشتن عبور میکردند که ناگهان 3 تا دختر دیدن که چند نفر هم دورشون جمع شده بودن. اینا دیگه کی بودن؟! یهو یه دختر مو دراز دوید سمت آکیهیکو
اون دختره: اوووه! آکیهیکو جونم! بالاخره دیدمت!
آکیهیکو: اوه...ایمی
ایمی: بله بله! منو شناختی
اه اه. چقدر صداش لوس و ایکبیری.
آیکو و آیومی بدون اینکه اهمیتی بدن به سمت کلاس رفتن. ایمی هم یه نگاه مغرور و تمسخر آمیز بهشون انداخت
ایمی: مث اینکه امسال دوباره دوتا پررو داریم!
آیری:اوه اوه! باز نقشت چیه دختر!؟
ایمی: یه نقشه ی خوب!
آکان: حوصله دارینا!
ایمی: تو هیچی نگو!
و بعد دستشو دور بازوی اکیهیکو پیچید و اونو به سمت کلاس کشید. و کاملا از چهره ی اکیهیکو معلومه که از این دختر حالش بهم میخوره. حالا چرا این دختر همش داره به آکیهیکو میچسبه؟!
*فلش بک به 9 سال قبل*
آکیهیکو و ایمی و آیری و آسامی همیشه با هم دوست بودن. آکیهیکو از همون بچگی خیلی آروم و کم حرف بود. آسامی صمیمی ترین و بهترین دوستش بود و انگار این دوتا مثل داداش بودن. ایمی و آیری هم دائما به اینا میچسبیدن ولی بچگی ایمی و آیری مغرورانه نبود و دخترای خوبی بودن ولی وقتی بزرگ شدن خیلی بد شدن و بخاطر ثروتمند بودنشون خیلی مغرور شده بودن و بقیه رو مسخره میکردن. اکیهیکو و آسامی هم خیلی از اونا بدشون اومد. بعدا آکان هم بهشون اضافه شد ولی خیلی مثل اونا نبود ولی خب عوضی بودن و بدی خودشو داشت.چون آسامی و اکیهیکو دوستشون بودن بهشون ایراد نمیگرفتن یعنی بهتر بگم نمیتونستن ایراد بگیرن.
*پایان فلش بک*
آسامی و آکیهیکو و ایمی و اینا وارد کلاس شدن و خب همونطور که میدونین آیکو و آیومی مستقل ترین بچه های کلاس بودن و کاری به کسی نداشتن. ایمی و آیری و آکان هم که دیدن اینا مثل بقیه ی بچه ها بهشون اهمیت نمیدن تصمیم شومی گرفتن...
کیوتام اگه میخواین پارت بعدی رو بخونین پس حمایت ها زیاد باشه.♡♡
1 هفته بعد
بالاخره دوران اخراجی تموم شد. الان دم مدرسه هستن و دارن به همدیگه چشم غره میرن و تنها کسی که هیچ واکنشی نداره که فکر کنم دیگه میدونین کیه آکیهیکو بود.داشتن از حیاط عبور میکردند که متوجه پچ پچ بچه ها شدن. انگار داشتن از چند نفر صحبت میکردند. اول فکر کردند که راجب اوناس ولی بعد فهمیدن راجب 3 تا دختر دارن حرف میزنن. کیا بودن؟!از راهرو اصلی مدرسه داشتن عبور میکردند که ناگهان 3 تا دختر دیدن که چند نفر هم دورشون جمع شده بودن. اینا دیگه کی بودن؟! یهو یه دختر مو دراز دوید سمت آکیهیکو
اون دختره: اوووه! آکیهیکو جونم! بالاخره دیدمت!
آکیهیکو: اوه...ایمی
ایمی: بله بله! منو شناختی
اه اه. چقدر صداش لوس و ایکبیری.
آیکو و آیومی بدون اینکه اهمیتی بدن به سمت کلاس رفتن. ایمی هم یه نگاه مغرور و تمسخر آمیز بهشون انداخت
ایمی: مث اینکه امسال دوباره دوتا پررو داریم!
آیری:اوه اوه! باز نقشت چیه دختر!؟
ایمی: یه نقشه ی خوب!
آکان: حوصله دارینا!
ایمی: تو هیچی نگو!
و بعد دستشو دور بازوی اکیهیکو پیچید و اونو به سمت کلاس کشید. و کاملا از چهره ی اکیهیکو معلومه که از این دختر حالش بهم میخوره. حالا چرا این دختر همش داره به آکیهیکو میچسبه؟!
*فلش بک به 9 سال قبل*
آکیهیکو و ایمی و آیری و آسامی همیشه با هم دوست بودن. آکیهیکو از همون بچگی خیلی آروم و کم حرف بود. آسامی صمیمی ترین و بهترین دوستش بود و انگار این دوتا مثل داداش بودن. ایمی و آیری هم دائما به اینا میچسبیدن ولی بچگی ایمی و آیری مغرورانه نبود و دخترای خوبی بودن ولی وقتی بزرگ شدن خیلی بد شدن و بخاطر ثروتمند بودنشون خیلی مغرور شده بودن و بقیه رو مسخره میکردن. اکیهیکو و آسامی هم خیلی از اونا بدشون اومد. بعدا آکان هم بهشون اضافه شد ولی خیلی مثل اونا نبود ولی خب عوضی بودن و بدی خودشو داشت.چون آسامی و اکیهیکو دوستشون بودن بهشون ایراد نمیگرفتن یعنی بهتر بگم نمیتونستن ایراد بگیرن.
*پایان فلش بک*
آسامی و آکیهیکو و ایمی و اینا وارد کلاس شدن و خب همونطور که میدونین آیکو و آیومی مستقل ترین بچه های کلاس بودن و کاری به کسی نداشتن. ایمی و آیری و آکان هم که دیدن اینا مثل بقیه ی بچه ها بهشون اهمیت نمیدن تصمیم شومی گرفتن...
کیوتام اگه میخواین پارت بعدی رو بخونین پس حمایت ها زیاد باشه.♡♡
۴۷۳
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.