یه پارتمون نشه
به تعداد اشک هایمان میخندیم
(ارسلان)
(دیانا)نمیخوام
(ارسلان)دیانا ما من لج نکن چرا تو یهو صد و هشتاد درجه تغیر کردی دختر.
(دیانا) تغیر نکردم نمیخوام کمربند ببندم.
سری چپ و راست کردم و خم شدم تا کمربندش رو ببنم به هم خیره شده بود و من اینو حس میکردم حتا ضربان قلبش رو هم حس میگردم که تند تند میزد من با این که هیجان داشتم با خون سردی کمربندش رو بستم و تو چشاش خیره شدم.چشام قفل چشاش بود و هر لحظه سرم بهش نزدیک تر میشد.چشاش و بست و منم چشام رو بستم سرو رو جلو بردم و لبام رو روی لبای قرمز و گرمش گذاشتم هیچ عکس عملی نشون نداد و این یکم اذیتم میکرد.بعد از چند دقیقه سرم رو بردم عقب که آروم چشاش رو باز کرد و دوباره بهم خیره شد تو چشاش خاستن بود ولی هیچ کاری نمیکرد.سرش رو چرخوند به سمت شیشه و حرفی نزد.نشستم سر جام و کلافه دستی لای موهام کشیدم.
من جلوی این دختر هیچ جوره نمیتونم مقاومت کنم.
ماشین رو استارت زدم و خرکت کردیم به سمت بام.
وقتی رسیدیم دیانا بدون هیچ حرفی ماشین رو ترک کرد و به سمت نیمکتی که بچه ها نشسته بودن رفت.
منم از ماشین پیاده شدم و با برداشتن حله حوله ها از پشت در ماشین رو قفل کردم و به سمتشون رفتم و نشستم کنارشون.
چون من به نیمکتی که دخترا نشسته بودن نزدیک تر بودم صدای نیکا رو شنیدم که با کنجکاوی از دیانا پرسید(نیکا)وا دیا چرا رژ لبت این جوری شده؟
(دیانا)ها هیچی بستنی خودم واسع همون.
(مهشاد)این کار کار بستنی نبوده ولی باشع.
خندی کردم و با پسرا مشغول حرف زدن شدم.
پارت _۱۵
(ارسلان)
(دیانا)نمیخوام
(ارسلان)دیانا ما من لج نکن چرا تو یهو صد و هشتاد درجه تغیر کردی دختر.
(دیانا) تغیر نکردم نمیخوام کمربند ببندم.
سری چپ و راست کردم و خم شدم تا کمربندش رو ببنم به هم خیره شده بود و من اینو حس میکردم حتا ضربان قلبش رو هم حس میگردم که تند تند میزد من با این که هیجان داشتم با خون سردی کمربندش رو بستم و تو چشاش خیره شدم.چشام قفل چشاش بود و هر لحظه سرم بهش نزدیک تر میشد.چشاش و بست و منم چشام رو بستم سرو رو جلو بردم و لبام رو روی لبای قرمز و گرمش گذاشتم هیچ عکس عملی نشون نداد و این یکم اذیتم میکرد.بعد از چند دقیقه سرم رو بردم عقب که آروم چشاش رو باز کرد و دوباره بهم خیره شد تو چشاش خاستن بود ولی هیچ کاری نمیکرد.سرش رو چرخوند به سمت شیشه و حرفی نزد.نشستم سر جام و کلافه دستی لای موهام کشیدم.
من جلوی این دختر هیچ جوره نمیتونم مقاومت کنم.
ماشین رو استارت زدم و خرکت کردیم به سمت بام.
وقتی رسیدیم دیانا بدون هیچ حرفی ماشین رو ترک کرد و به سمت نیمکتی که بچه ها نشسته بودن رفت.
منم از ماشین پیاده شدم و با برداشتن حله حوله ها از پشت در ماشین رو قفل کردم و به سمتشون رفتم و نشستم کنارشون.
چون من به نیمکتی که دخترا نشسته بودن نزدیک تر بودم صدای نیکا رو شنیدم که با کنجکاوی از دیانا پرسید(نیکا)وا دیا چرا رژ لبت این جوری شده؟
(دیانا)ها هیچی بستنی خودم واسع همون.
(مهشاد)این کار کار بستنی نبوده ولی باشع.
خندی کردم و با پسرا مشغول حرف زدن شدم.
پارت _۱۵
۶.۴k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.