(دوستان عکس فیک تغییر میکنه)P17
هانا:تو اونارو کشتی؟؟(ترسیده)
کوک:اره(بم و جدی)
هانا:چرا؟(بغض)
کوک:هه!اولا اینکه بغض کنی باعث میشه جنازه هارو جلو خودت شل*اق بزنم دومن اینکه اگه ببینی بلا هایی به سرت آوردن که من تاحالا به سرت نیاوردم پس باید میمیردن….خدمتکار(داد)
خدمتکار:بله ار*باب(ترسیده)
کوک:این جنازه هارو جمع کن(بم)
خدمتکار:چشم
کوک:خب بی*بی به تو میرسیم
هانا:ازت متنفرم
کوک:چی(عصبی و متعجب)
هانا:ازت متنفرم(و بعدش فرار کردم سمت در)
ویو هانا
درو باز کردم و رفتم تو حیاط عمارت اومدم سریع از در
عمارت برم بیرون و موفق هم شدم یکم که از عمارت دور شدم صدای تیر اومد
یکم ترسیدم ولی به روی خودم نیوردم
اوممممممم
اوممممممممم
سیاهی مطلق
کوک:اره(بم و جدی)
هانا:چرا؟(بغض)
کوک:هه!اولا اینکه بغض کنی باعث میشه جنازه هارو جلو خودت شل*اق بزنم دومن اینکه اگه ببینی بلا هایی به سرت آوردن که من تاحالا به سرت نیاوردم پس باید میمیردن….خدمتکار(داد)
خدمتکار:بله ار*باب(ترسیده)
کوک:این جنازه هارو جمع کن(بم)
خدمتکار:چشم
کوک:خب بی*بی به تو میرسیم
هانا:ازت متنفرم
کوک:چی(عصبی و متعجب)
هانا:ازت متنفرم(و بعدش فرار کردم سمت در)
ویو هانا
درو باز کردم و رفتم تو حیاط عمارت اومدم سریع از در
عمارت برم بیرون و موفق هم شدم یکم که از عمارت دور شدم صدای تیر اومد
یکم ترسیدم ولی به روی خودم نیوردم
اوممممممم
اوممممممممم
سیاهی مطلق
۵.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.