"با خستگی زیاد وارد خونه شدی و کیف و پالتوت رو آویز کردی.
"با خستگی زیاد وارد خونه شدی و کیف و پالتوت رو آویز کردی.."
داد زدی: جین؟!.. سویون؟!..کجایین؟!
"صدای خنده هاشون رو از اتاق سویون شنیدی و به سمت اتاق رفتی و در رو باز کردی..
با دیدن وضعیتشون و قیافه ی حرصیِ جین،نتونستی خندت رو کنترل کنی..
ی لباس دخترونه ی صورتی و کوچیک تن جین بود و صورتش با لوازم آرایشی های تو تزئین شده بود.. ی گل سر صورتی هم روی سرش بود"
سویون با صدای بچگونش شروع به صحبت کرد:سلام مامانی.. من و بابا داشتیم خاله بازی میکردیم.. منم بابایی رو خوشگل کردم.. خوب شده؟!
با خنده ای که جین رو حرصی تر میکردجواب دادی: آره عزیزم.. خیلی خوشگل شده!!
جین هم که صبرش لبریز شده بود گفت: ا.ت.. میشه بجای خندیدن بیای کمکم کنی؟!
"بی اهمیت به حرفش سمت میز عروسکی سویون که فنجون های اسباب بازیش رو گذاشته بود رفتی.. و با قوری عروسکی سویون، وانمود کردی که داری داخل فنجون چایی میریزی"
رو به سویون که بهت زل زده بود گفتی: منم میخوام بازی کنم..:))
The end
داد زدی: جین؟!.. سویون؟!..کجایین؟!
"صدای خنده هاشون رو از اتاق سویون شنیدی و به سمت اتاق رفتی و در رو باز کردی..
با دیدن وضعیتشون و قیافه ی حرصیِ جین،نتونستی خندت رو کنترل کنی..
ی لباس دخترونه ی صورتی و کوچیک تن جین بود و صورتش با لوازم آرایشی های تو تزئین شده بود.. ی گل سر صورتی هم روی سرش بود"
سویون با صدای بچگونش شروع به صحبت کرد:سلام مامانی.. من و بابا داشتیم خاله بازی میکردیم.. منم بابایی رو خوشگل کردم.. خوب شده؟!
با خنده ای که جین رو حرصی تر میکردجواب دادی: آره عزیزم.. خیلی خوشگل شده!!
جین هم که صبرش لبریز شده بود گفت: ا.ت.. میشه بجای خندیدن بیای کمکم کنی؟!
"بی اهمیت به حرفش سمت میز عروسکی سویون که فنجون های اسباب بازیش رو گذاشته بود رفتی.. و با قوری عروسکی سویون، وانمود کردی که داری داخل فنجون چایی میریزی"
رو به سویون که بهت زل زده بود گفتی: منم میخوام بازی کنم..:))
The end
۱۰۹
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.