قلب یخی part 4
ویو سانا:
به هگمه پسرا زنگ زدم گفتم ک برای فردا
اماده بشن چون اردوی 1 هفته ای داریم
داشتم برای خودم برای فردا اماده میشدم ک
مامانم گفت با خودم یکم غذا ببرم داد بهم گذاشتمش توی یخچال کوچیک اتاقم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو تهیونگ:
فردا شده بود رفتم[🧖♂️]
امدم بیرون موهامو خشک کردم
اماده شدم رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت کمپانی
وقتی رسیدم دیدم منشی جئون هم اونجاست بهش سلام کردم رفتم سمت سالن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ویو جیمین:
با پسرا راه افتادیم سمت اردو
رسبیدیم به مقصد رفتیم. توی چارد مخصوص نشستیم و ته گفت میخواد به منشی جعون اعتراف کنه
از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف ناراحت
داشتیم میگشتیم ک....
.
.
.
.
.
.
^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^
خماری😁
شرط: 640 بشیممم
ببخشید کم شد
به هگمه پسرا زنگ زدم گفتم ک برای فردا
اماده بشن چون اردوی 1 هفته ای داریم
داشتم برای خودم برای فردا اماده میشدم ک
مامانم گفت با خودم یکم غذا ببرم داد بهم گذاشتمش توی یخچال کوچیک اتاقم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو تهیونگ:
فردا شده بود رفتم[🧖♂️]
امدم بیرون موهامو خشک کردم
اماده شدم رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت کمپانی
وقتی رسیدم دیدم منشی جئون هم اونجاست بهش سلام کردم رفتم سمت سالن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ویو جیمین:
با پسرا راه افتادیم سمت اردو
رسبیدیم به مقصد رفتیم. توی چارد مخصوص نشستیم و ته گفت میخواد به منشی جعون اعتراف کنه
از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف ناراحت
داشتیم میگشتیم ک....
.
.
.
.
.
.
^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^
خماری😁
شرط: 640 بشیممم
ببخشید کم شد
۲۱.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.