(پژمرده)P.37
نویسنده*ویو
جانکوک رو بردن داخل کلبه و در رو بستن،دست و پاش هم بستن.
دور کلبه رو بنزین ریختن.
سوکهون فندکش رو روش کرد و انداخت روی بنزین.
سوکهون و ادم هاش رفتن.
هان سانگ*ویو
رفتن به اون ادرسی که گویونگ برام ارسال کرد و جایی که اون کلبه بود.
رسیدم به اونجا از ماشینم پیاده شدم.
هیچ کس اونجا نبود جانکوک داخل کلبه هستش.
و کلبه داره میسوزه
سوجین*ویو
سوکجون:پرسیدم اون مرد کیه؟خیلی دوست دارم بدونم چجوری با زنی که شوهر داشت بوده
سوجین:تقصیر من بوده به اون کار نداشته باش
سوکجون:سوجین جواب من و بده(با عصبانیت و داد)
سوجین:اون...
سوکجون:خب.
سوجین:سوکهون هست
سوکجون:چی؟سوکهون؟
سوجین:...
سوکجون:تو الان هم باهاشی؟اون چجوری تونست به من همچین خیانتی کنه اون شریک منه؟
سوجین:نه هرچی بود اون موقع بوده و تموم شده
سوکجون:اون عوضی هرجا باشه پیداش میکنم و همین الان میکشمش
سوجین:وایسا لطفا،بهت توضیح میدم
سوکجون:چی و میخوای توضیح بدی
سوکجون با عصبانیت تمام رفت حتما میره شرکت سوکهون.
موبایلش رو جا گزاشت.
از تو موبایلش شماره ی سوکهون و برداشتم و بهش زنگ زدم.
سوکهون:الو سوکجون خوبی
سوجین:سوکهون منم سوجین
سوکهون:سوجین تویی
سوجین:همین الان اگر تو شرکتت هستی برو
سوکهون:چرا چیشده؟
سوجین:سوکجون داره میاد بکشتت
سوکهون:چرا؟
سوجین:چون جانکوک پسر تو هست.
هان سانگ*ویو
وقتی رسیده بودم جانکوک داد میزد کمکم کنید.
از روی اتیش پریدم
رفتم پشت در و سعی کردم قفل رو بشکونم چون قفل
هان سانگ:جانکوک دارم میام
کوک:دارم خفه میشم
هان سانگ:تحمل بیار
در و شکستم ولی وقتی در و باز کردم.
دور جانکوک اتیش بود و جانکوک بیهوش بود.
در رو انداختم رو قسمتی از اتیش تا بتونم از روی اتیش رد شم.
وقتی رد شدم.
کت ام رو انداختم رو جانکوک و کولش کردم.
از روی در رد شدیم.
جلوی در کلا اتیش بود.
جانکوک رو سفت گرفتم و با تموم قدرتم پریدم
جانکوک رو بردن داخل کلبه و در رو بستن،دست و پاش هم بستن.
دور کلبه رو بنزین ریختن.
سوکهون فندکش رو روش کرد و انداخت روی بنزین.
سوکهون و ادم هاش رفتن.
هان سانگ*ویو
رفتن به اون ادرسی که گویونگ برام ارسال کرد و جایی که اون کلبه بود.
رسیدم به اونجا از ماشینم پیاده شدم.
هیچ کس اونجا نبود جانکوک داخل کلبه هستش.
و کلبه داره میسوزه
سوجین*ویو
سوکجون:پرسیدم اون مرد کیه؟خیلی دوست دارم بدونم چجوری با زنی که شوهر داشت بوده
سوجین:تقصیر من بوده به اون کار نداشته باش
سوکجون:سوجین جواب من و بده(با عصبانیت و داد)
سوجین:اون...
سوکجون:خب.
سوجین:سوکهون هست
سوکجون:چی؟سوکهون؟
سوجین:...
سوکجون:تو الان هم باهاشی؟اون چجوری تونست به من همچین خیانتی کنه اون شریک منه؟
سوجین:نه هرچی بود اون موقع بوده و تموم شده
سوکجون:اون عوضی هرجا باشه پیداش میکنم و همین الان میکشمش
سوجین:وایسا لطفا،بهت توضیح میدم
سوکجون:چی و میخوای توضیح بدی
سوکجون با عصبانیت تمام رفت حتما میره شرکت سوکهون.
موبایلش رو جا گزاشت.
از تو موبایلش شماره ی سوکهون و برداشتم و بهش زنگ زدم.
سوکهون:الو سوکجون خوبی
سوجین:سوکهون منم سوجین
سوکهون:سوجین تویی
سوجین:همین الان اگر تو شرکتت هستی برو
سوکهون:چرا چیشده؟
سوجین:سوکجون داره میاد بکشتت
سوکهون:چرا؟
سوجین:چون جانکوک پسر تو هست.
هان سانگ*ویو
وقتی رسیده بودم جانکوک داد میزد کمکم کنید.
از روی اتیش پریدم
رفتم پشت در و سعی کردم قفل رو بشکونم چون قفل
هان سانگ:جانکوک دارم میام
کوک:دارم خفه میشم
هان سانگ:تحمل بیار
در و شکستم ولی وقتی در و باز کردم.
دور جانکوک اتیش بود و جانکوک بیهوش بود.
در رو انداختم رو قسمتی از اتیش تا بتونم از روی اتیش رد شم.
وقتی رد شدم.
کت ام رو انداختم رو جانکوک و کولش کردم.
از روی در رد شدیم.
جلوی در کلا اتیش بود.
جانکوک رو سفت گرفتم و با تموم قدرتم پریدم
۱.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.