P4
P4
*معجزه من*
پارت 4
صبح که از خواب بیدار شد چیزی یادش نبود فقط میدونست یه مرد داخل خونش بوده خونه رو گشت ولی کسی نبود
~:همش خواب بود؟عوووف
لباس پوشید و رفت بیرون تا بره پیش بورام(دوست بچگیش عمونی که تو بیوگرافی گفتم.عکس لباسو میزارم)اول یکم داخل پارک قدم زد و رفت تا یکم خوراکی بخره تا امشب پیش بورام باشه کارش که داخل فروشگاه تموم شد ب سمت خونه بورام رفت
|:کیه ؟
~:بورام منم
|:اوووو سلام یونا خوبی دلم برات تنگ شده بود
~:منم همینطور
ب سمت داخل خونه رفتن که یونا یه میز پر از کاغذ های مچاله و نوشته شده دید
~:اووو پیداس خوب کار میکنی از وقتی یادمه همش داشتی می نوشتی
|:وااای یونا هر کاری میکنم خوب نمیشه این رمان یه چیزی کم داره(جیغ)
~:وای بسه پاشو من اومدم پیشت
یونا وسایل بورامو جمع کرد و نودلو درست و کرد یه فیلم گذاشت
در حال خوردن بودن
|:عااام یونا من خیلی تنام
~:میدونم میخوای چی بگی
~:همون ی باری که یه جون بوسیدت بس بود
راستی خبری ازش نداری؟
|:هووف نه خبری نیست ازش تو یه رستوران کار میکنه بعد از که بوسیدم نمیتونم برم جلوش
~:خوبت میشع . حالا فیلمو بیبین
بعد از اینکه بورام و یونا فیلمو دیدن و نودلاشونو خوردن قرار شد یونا پیش بورام بخوابه و فردا صبح دنبال کار جدید باشه
|:یونا بیا رو تخت بخوابیم
~:اوکی باشه
یونا خیلی زود خوابش برد . خیلی خسته بود
بورام هم الارم کوک کرد و خوابید
یونا وقتی خواب بود خواب دید که
اون مرد دوباره به خوابش اومده
&:سلام یونا دوباره اومدم
~:تو...ت...و کیی؟(گریه)
&:یونا اومدم کمکت کنم
میخواست بیاد سمتش که یونا از خواب پرید و تب داشت و گریه میکرد بورام هم بیدار شد
|: یونا حالت خوبه؟
یونا نفس نفس میزد که بورام یه قرص بهش داد و یونا رو بغل کرد و یونا خوابید...
....ادامه دارد....
خب خب
اول یه تشکر کنم از همتون که حمایتم میکنید و شرط هارو اجرا میکنید
این پارتو جای حساس تموم نکردم ولی قسمت بعدی از نظر خودم خیلی خوشگله
شرط این پارت
4 کامنت
6 لایک
و درضمن کامنت خوب باشه و یه نفره پرش نکنید لطفا
مرسی از حمایتتون
اگر حمایتتون خوب باشه رمان قبلی هم ادامه میدم و میزارم
شرطو یادتون نره
حمایت کنید 3>>>
*معجزه من*
پارت 4
صبح که از خواب بیدار شد چیزی یادش نبود فقط میدونست یه مرد داخل خونش بوده خونه رو گشت ولی کسی نبود
~:همش خواب بود؟عوووف
لباس پوشید و رفت بیرون تا بره پیش بورام(دوست بچگیش عمونی که تو بیوگرافی گفتم.عکس لباسو میزارم)اول یکم داخل پارک قدم زد و رفت تا یکم خوراکی بخره تا امشب پیش بورام باشه کارش که داخل فروشگاه تموم شد ب سمت خونه بورام رفت
|:کیه ؟
~:بورام منم
|:اوووو سلام یونا خوبی دلم برات تنگ شده بود
~:منم همینطور
ب سمت داخل خونه رفتن که یونا یه میز پر از کاغذ های مچاله و نوشته شده دید
~:اووو پیداس خوب کار میکنی از وقتی یادمه همش داشتی می نوشتی
|:وااای یونا هر کاری میکنم خوب نمیشه این رمان یه چیزی کم داره(جیغ)
~:وای بسه پاشو من اومدم پیشت
یونا وسایل بورامو جمع کرد و نودلو درست و کرد یه فیلم گذاشت
در حال خوردن بودن
|:عااام یونا من خیلی تنام
~:میدونم میخوای چی بگی
~:همون ی باری که یه جون بوسیدت بس بود
راستی خبری ازش نداری؟
|:هووف نه خبری نیست ازش تو یه رستوران کار میکنه بعد از که بوسیدم نمیتونم برم جلوش
~:خوبت میشع . حالا فیلمو بیبین
بعد از اینکه بورام و یونا فیلمو دیدن و نودلاشونو خوردن قرار شد یونا پیش بورام بخوابه و فردا صبح دنبال کار جدید باشه
|:یونا بیا رو تخت بخوابیم
~:اوکی باشه
یونا خیلی زود خوابش برد . خیلی خسته بود
بورام هم الارم کوک کرد و خوابید
یونا وقتی خواب بود خواب دید که
اون مرد دوباره به خوابش اومده
&:سلام یونا دوباره اومدم
~:تو...ت...و کیی؟(گریه)
&:یونا اومدم کمکت کنم
میخواست بیاد سمتش که یونا از خواب پرید و تب داشت و گریه میکرد بورام هم بیدار شد
|: یونا حالت خوبه؟
یونا نفس نفس میزد که بورام یه قرص بهش داد و یونا رو بغل کرد و یونا خوابید...
....ادامه دارد....
خب خب
اول یه تشکر کنم از همتون که حمایتم میکنید و شرط هارو اجرا میکنید
این پارتو جای حساس تموم نکردم ولی قسمت بعدی از نظر خودم خیلی خوشگله
شرط این پارت
4 کامنت
6 لایک
و درضمن کامنت خوب باشه و یه نفره پرش نکنید لطفا
مرسی از حمایتتون
اگر حمایتتون خوب باشه رمان قبلی هم ادامه میدم و میزارم
شرطو یادتون نره
حمایت کنید 3>>>
۴.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.