سناریو(درخواستی)
#سناریو
#درخواستی
#انهایپن
&وقتی دوست صمیمی بودین و تو بهش اعتراف میکنی..!
هیسونگ:با اعتراف شجاعانه ات خندش میگیره و در حین خنده تو دلش پروانه ها بخاطرت پرواز میکنن:)
جی:واه تو نمیدونی چقد*کرواتشو شل کردو خمار به سمتت قدم برداشت*منتظر این لحظه بودم!
جیک:اولش تعجب میکنه ولی بعد فهمیدن موضوع از خوشحالی بی هوش میشه و تو با رکب خوردن ذوقت در حال زدن از صورتش هستی تا بیدار بشه!
سونگهون:یعنی دیگه نیاز نیست خودمو در برابرت کنترل کنم؟
تعجب کرده و به چشاش خیره شده و گفتی:در برابر چی؟
پوزخند زده و با برداشتن قدمی به سمتت و صفر کردن فاصلتون تورو بین خودش و دیوار محبوس کرد و ادامه داد:در برابر لبات و بدن بی نقصت که دیونم میکنن!
سونو:با کمال میل قبولت میکنه و تازه اعتراف میکنه هیچوقت به عنوان یه دوست نمیدیدتت:)
جونگوون:از اینکه عشق یه طرفشو با زدن حرفای شیرینت به پایان رسوندی خوشحال میشه و با کمال میل اعتراف میکنه که اونم عاشقت بوده و حساتون دو نفره اس:)
نیکی:از کمرت گرفته و با پوزخند خیره به لبات ادامه میده:دوباره بگو تو منو..؟
با خجالت زیاد چشاتو بستی و با ولوم صدای بلندی گفتی:دوست دا..
با فرود لبای گرمش به لبات خفه شده و به نیکی که مثل کسی که تشنه عذاس به لبات افتاده خیره شدی!
#درخواستی
#انهایپن
&وقتی دوست صمیمی بودین و تو بهش اعتراف میکنی..!
هیسونگ:با اعتراف شجاعانه ات خندش میگیره و در حین خنده تو دلش پروانه ها بخاطرت پرواز میکنن:)
جی:واه تو نمیدونی چقد*کرواتشو شل کردو خمار به سمتت قدم برداشت*منتظر این لحظه بودم!
جیک:اولش تعجب میکنه ولی بعد فهمیدن موضوع از خوشحالی بی هوش میشه و تو با رکب خوردن ذوقت در حال زدن از صورتش هستی تا بیدار بشه!
سونگهون:یعنی دیگه نیاز نیست خودمو در برابرت کنترل کنم؟
تعجب کرده و به چشاش خیره شده و گفتی:در برابر چی؟
پوزخند زده و با برداشتن قدمی به سمتت و صفر کردن فاصلتون تورو بین خودش و دیوار محبوس کرد و ادامه داد:در برابر لبات و بدن بی نقصت که دیونم میکنن!
سونو:با کمال میل قبولت میکنه و تازه اعتراف میکنه هیچوقت به عنوان یه دوست نمیدیدتت:)
جونگوون:از اینکه عشق یه طرفشو با زدن حرفای شیرینت به پایان رسوندی خوشحال میشه و با کمال میل اعتراف میکنه که اونم عاشقت بوده و حساتون دو نفره اس:)
نیکی:از کمرت گرفته و با پوزخند خیره به لبات ادامه میده:دوباره بگو تو منو..؟
با خجالت زیاد چشاتو بستی و با ولوم صدای بلندی گفتی:دوست دا..
با فرود لبای گرمش به لبات خفه شده و به نیکی که مثل کسی که تشنه عذاس به لبات افتاده خیره شدی!
۱۹.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.