فیک (کاروان عشق) پارت نهم
گفتم:همینی که شنیدی.بابای منم جزو گروهشونه.دیروز فهمیدم.داشت با تلفن حرف میزد.راجب من.
گفت:چیکار میخوای بکنی؟
گفتم:مگه کاریم میتونم بکنم؟...بگذریم.من برم الان مشتری میاد.
رفتم توی کاروان و چند تا سفارش دیگه تحویل دادم که جین دوید اومد تو کاروان و گفت:ا/ت باید بریم.
گفتم:چی؟
گفت:فقد تمومش کن زود باید بریم خونه من.
روبه مشتریا ادامه داد:ببخشید فعلا تعطیله.
درو سریع بست و پشت فرمون نشست و ماشین و حرکت داد.من که دهنم باز مونده بود،هایون و گرفتم بغلم و گفتم:جین میشه بگی چه خبره؟
جین تند تند گفت:بریم خونه توضیح میدم.
گفتم:اما من باید برم خونه خودمون.بابامو یادت رفته؟
گفت:حرف اون عوضی و نزن که همه ی اینا تقصیر اونه.
چاره ای نداشتم جز صبر کردن.بعد از ده دقیقه رسیدیم به خونه جین.سریع هایون و بغل کرد و گفت:ا/ت بدو.فقد سریعتر.
گفتم:آخه چرا؟
و سریع دنبالش دویدم.رفتیم توی آسانسور و سریع دکمه طبقه ی ۳۰ رو زد.گفتم:میشه توضیح بدی؟
گفت:بزار بریم خونه.
وقتی رسیدیم سریع دره خونه رو باز کرد و وقتی رفتیم تو،قفل امنیتی رو فعال کرد.یه نفس عمیق کشید و داد بیرون و گفت:آخیششش.تموم شد.
گفتم:چی؟
گفت:اون موقع که سریع اومدم تو کاروان بابام یا در واقع بابای ناتنیم بهم زنگ زده بود.اون آدم خطرناکیه.در واقع عضو اون خلافکاراعه.ولی برعکس بابات اون تو بالاترین درجه ی گروهشونو.الان اگه بفهمه که طرف معامله تو بودی،میاد و به زور میگیرتت و معامله رو انجام میده.خواهر و برادرم الان دست اونن.
گفتم:جین من کمکت میکنم که باهم پسشون بگیریم.تو به من خیلی کمک کردی.الان وقت جبران کردنه.من و...هایون پیشتیم.همیشهی همیشه.مگه نه هایون؟
هایون گفت:آره.معلومه.
جین بهم یه لبخند زد که گفتم:فیلم داری؟
گفت:چی؟
گفتم:فیلم داری بشینیم ببینیم؟
گفت:تو این وضعیت فکر فیلمی؟
گفتم:از هرچی بترسی سرت میاد.انقد از بابات نترس.
گفت:پس از تو میترسم.
گفتم:اما من اگه دشمنت بودم کابوس شبات میشدم.
گفت:چیکار میخوای بکنی؟
گفتم:مگه کاریم میتونم بکنم؟...بگذریم.من برم الان مشتری میاد.
رفتم توی کاروان و چند تا سفارش دیگه تحویل دادم که جین دوید اومد تو کاروان و گفت:ا/ت باید بریم.
گفتم:چی؟
گفت:فقد تمومش کن زود باید بریم خونه من.
روبه مشتریا ادامه داد:ببخشید فعلا تعطیله.
درو سریع بست و پشت فرمون نشست و ماشین و حرکت داد.من که دهنم باز مونده بود،هایون و گرفتم بغلم و گفتم:جین میشه بگی چه خبره؟
جین تند تند گفت:بریم خونه توضیح میدم.
گفتم:اما من باید برم خونه خودمون.بابامو یادت رفته؟
گفت:حرف اون عوضی و نزن که همه ی اینا تقصیر اونه.
چاره ای نداشتم جز صبر کردن.بعد از ده دقیقه رسیدیم به خونه جین.سریع هایون و بغل کرد و گفت:ا/ت بدو.فقد سریعتر.
گفتم:آخه چرا؟
و سریع دنبالش دویدم.رفتیم توی آسانسور و سریع دکمه طبقه ی ۳۰ رو زد.گفتم:میشه توضیح بدی؟
گفت:بزار بریم خونه.
وقتی رسیدیم سریع دره خونه رو باز کرد و وقتی رفتیم تو،قفل امنیتی رو فعال کرد.یه نفس عمیق کشید و داد بیرون و گفت:آخیششش.تموم شد.
گفتم:چی؟
گفت:اون موقع که سریع اومدم تو کاروان بابام یا در واقع بابای ناتنیم بهم زنگ زده بود.اون آدم خطرناکیه.در واقع عضو اون خلافکاراعه.ولی برعکس بابات اون تو بالاترین درجه ی گروهشونو.الان اگه بفهمه که طرف معامله تو بودی،میاد و به زور میگیرتت و معامله رو انجام میده.خواهر و برادرم الان دست اونن.
گفتم:جین من کمکت میکنم که باهم پسشون بگیریم.تو به من خیلی کمک کردی.الان وقت جبران کردنه.من و...هایون پیشتیم.همیشهی همیشه.مگه نه هایون؟
هایون گفت:آره.معلومه.
جین بهم یه لبخند زد که گفتم:فیلم داری؟
گفت:چی؟
گفتم:فیلم داری بشینیم ببینیم؟
گفت:تو این وضعیت فکر فیلمی؟
گفتم:از هرچی بترسی سرت میاد.انقد از بابات نترس.
گفت:پس از تو میترسم.
گفتم:اما من اگه دشمنت بودم کابوس شبات میشدم.
۱۲.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.