White Rose 🤍 ³⁰
ات ویو]
واسه اینکه جونگکوک رو بیشتر حرص بدم لباسمو گذاشتم همونطوری بمونه
همون لحظه خدمتکار اومد و گفت که بریم سر میز شام حاضره
همه رفتیم سر میز نشستیم و بی هیچ حرفی شروع کردیم به غذا خوردن که با صدای تهیونگ به خودمون اومدیم
تهیونگ: (در حالی که گلاس شرابشو بالا گرفته بود) میخوام تبریک بگم به جونگکوک و آچا کوچولو که پیش هم موندن
همه گلاسای شرابمون رو زدیم به هم: به سلامتی
آچا در حالی که لیوان آب پرتقالشو بالا گرفته بود: به سلامتیییی
با این حرکتش خندم گرفت و به غذا خوردن ادامه دادیم
بعد از شام آچا رو مبل خوابش برد و بغلش کردم بردمش تو اتاقش و بعد از عوض کردن لباساش پتو رو کشیدم روش و از اتاقش اومدم بیرون
همشون رو مبل نشسته بودن و تهیونگ و جونگکوک دست به دست هم داده بودن و از هرچیزی حرف میزدن اینقدر خندیدیم که من و داهیون دل درد گرفته بودیم حدود ساعت ۱۱ داهیون بلند شد
داهیون: خب من دیگه میرم
همون لحظه تهیونگ هم بلند شد خب منم میرم صبح باید بریم شرکت دیروقته
بعد از اینکه ازشون حداحافظی کردیم و رفتن جونگکوک آروم اومد سمتم و گلوشو صاف کرد: خب میخوام یه چیزی بگم... اینکه امشب تونستیم اینطوری شاد باشیم رو مدیون تو هستم ات (بهم نگاه کرد و لبخند آرومی زد) برای همین میخوام ازت تشکر کنم ات و این برای توعه (از جیب کتش یه جعبهی کوچیک رو بیرون آورد و گرفتش سمت من)
لبخند آرومی زدم: من هرکاری از دستم بربیاد برای شما و آچا میکنم شما مثل خانوادهی من هستید (جعبه رو ازش گرفتم و درشو باز کردم)
یه گردنبند خیلی خوشگلِ رز سفید بود، ذوق زده شدم و گردنبند رو از جعبهش دراوردم
جونگکوک دستشو سمتم دراز کرد: میتونم... ؟
سرمو تکون دادم و گردنبند رو دادم دستش و گردنبند رو برام بست
دستمو روی رز سفید کشیدم که توی سینم درخشش خاصی ایجاد کرده بود و لبخند آرومی زدم: ممنونم ... این خیلی زیباست
جونگکوک: میدونی... شاید بخاطر این باشه که زیاد نوشیدنی خوردم ولی احساس میکنم باید اینو بدونی ات
ات: چیزی شده؟
جونگکوک نفس آرومی کشید: آره، من از تو خیلی ...
آچا: (خواب آلود) بابااا
دو تایی برگشتیم سمتش، داشتم تو دلم میگفتم (ای بر خرمگس معرکه لعنت)
آچا: بابا تشنمه ...
#فیک_جونگ_کوک
واسه اینکه جونگکوک رو بیشتر حرص بدم لباسمو گذاشتم همونطوری بمونه
همون لحظه خدمتکار اومد و گفت که بریم سر میز شام حاضره
همه رفتیم سر میز نشستیم و بی هیچ حرفی شروع کردیم به غذا خوردن که با صدای تهیونگ به خودمون اومدیم
تهیونگ: (در حالی که گلاس شرابشو بالا گرفته بود) میخوام تبریک بگم به جونگکوک و آچا کوچولو که پیش هم موندن
همه گلاسای شرابمون رو زدیم به هم: به سلامتی
آچا در حالی که لیوان آب پرتقالشو بالا گرفته بود: به سلامتیییی
با این حرکتش خندم گرفت و به غذا خوردن ادامه دادیم
بعد از شام آچا رو مبل خوابش برد و بغلش کردم بردمش تو اتاقش و بعد از عوض کردن لباساش پتو رو کشیدم روش و از اتاقش اومدم بیرون
همشون رو مبل نشسته بودن و تهیونگ و جونگکوک دست به دست هم داده بودن و از هرچیزی حرف میزدن اینقدر خندیدیم که من و داهیون دل درد گرفته بودیم حدود ساعت ۱۱ داهیون بلند شد
داهیون: خب من دیگه میرم
همون لحظه تهیونگ هم بلند شد خب منم میرم صبح باید بریم شرکت دیروقته
بعد از اینکه ازشون حداحافظی کردیم و رفتن جونگکوک آروم اومد سمتم و گلوشو صاف کرد: خب میخوام یه چیزی بگم... اینکه امشب تونستیم اینطوری شاد باشیم رو مدیون تو هستم ات (بهم نگاه کرد و لبخند آرومی زد) برای همین میخوام ازت تشکر کنم ات و این برای توعه (از جیب کتش یه جعبهی کوچیک رو بیرون آورد و گرفتش سمت من)
لبخند آرومی زدم: من هرکاری از دستم بربیاد برای شما و آچا میکنم شما مثل خانوادهی من هستید (جعبه رو ازش گرفتم و درشو باز کردم)
یه گردنبند خیلی خوشگلِ رز سفید بود، ذوق زده شدم و گردنبند رو از جعبهش دراوردم
جونگکوک دستشو سمتم دراز کرد: میتونم... ؟
سرمو تکون دادم و گردنبند رو دادم دستش و گردنبند رو برام بست
دستمو روی رز سفید کشیدم که توی سینم درخشش خاصی ایجاد کرده بود و لبخند آرومی زدم: ممنونم ... این خیلی زیباست
جونگکوک: میدونی... شاید بخاطر این باشه که زیاد نوشیدنی خوردم ولی احساس میکنم باید اینو بدونی ات
ات: چیزی شده؟
جونگکوک نفس آرومی کشید: آره، من از تو خیلی ...
آچا: (خواب آلود) بابااا
دو تایی برگشتیم سمتش، داشتم تو دلم میگفتم (ای بر خرمگس معرکه لعنت)
آچا: بابا تشنمه ...
#فیک_جونگ_کوک
۲۴.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.