هم خونه ی جدیدم اوبانای پارت۵
از زبان میتسوری:
اصلا خوب نیست دلم خواست بگم بهش گوش نمیکرد
بعد محکم تر فشارم داد
ساعت ۲و نیم بود آبم همه جا ریخته بود مثل مریض ترین آدم های دنیا شده بودیم
دو دقیقه بعد آروم بودم ول اوبانای همچنان فشارم میداد
دیوونه شده بودم
دیگه تقریبا اوبانای ولم کرد دیگه مست نبود اگه مشروب تنگن ساما رو نخورده بود اعتماد داشتم ولی خوب خورده بود دیگه
بهم گفت:چچچ...چیشده
گفتم:مشروبی ..هق. ...که تنگن ساما...هق اورد تو تشنه ات...هق شد اشتباهی اونو خوردی
فکر کنم دوتامون بیهوش شدیم بیدار که شدیم حرف باهم نزدیم اوبانای رفت بیرون منم رفتم خراب کاری هامون رو جمع کنم ۳ساعت گذشته بود اوبانای بر نگشته بود نگران شدم به همه زنگ زدم پیش هیشکی نبود گوشیش هم جواب نمیداد لباسم رو پوشیدم و رفتم
الان ۱ساعت و نیم گذشته و پیداش نکردم ترسیدم پیداش کرده باشن آخه با بانداژش
همون هائوری رفت
یه ربع دیگه دنبالش گشتم
روی زمین گوشه ی بد ترین کوچه ی محله پیداش کردم فکر کنم زدنش
خون دماغ شده بود و کبود شده بود
خیلی وضعیت وخیم بود
بردمش خونه داشت میمرد کم کم به هوش اومد هنوز هیچی نمیگفت
ناهار که خوردم اوبانای هنوز ساکت روی تختی بود که گذاشتم براش برام پیام اومد ناشناس بود شمارش هم عجیب بود همش هشت بود
گفته بود:سلام
گفتم:من نمیشناسمت چرا خودتو معرفی نمیکنی؟
اون فقط یه ۳نقطه فرستاد
اوبانای متوجه شد ترسیدم نگاه کرد و دیوونه شد هائوری ش رو پوشید داشت سمت خونه ی ...
...ادامه دارد
اصلا خوب نیست دلم خواست بگم بهش گوش نمیکرد
بعد محکم تر فشارم داد
ساعت ۲و نیم بود آبم همه جا ریخته بود مثل مریض ترین آدم های دنیا شده بودیم
دو دقیقه بعد آروم بودم ول اوبانای همچنان فشارم میداد
دیوونه شده بودم
دیگه تقریبا اوبانای ولم کرد دیگه مست نبود اگه مشروب تنگن ساما رو نخورده بود اعتماد داشتم ولی خوب خورده بود دیگه
بهم گفت:چچچ...چیشده
گفتم:مشروبی ..هق. ...که تنگن ساما...هق اورد تو تشنه ات...هق شد اشتباهی اونو خوردی
فکر کنم دوتامون بیهوش شدیم بیدار که شدیم حرف باهم نزدیم اوبانای رفت بیرون منم رفتم خراب کاری هامون رو جمع کنم ۳ساعت گذشته بود اوبانای بر نگشته بود نگران شدم به همه زنگ زدم پیش هیشکی نبود گوشیش هم جواب نمیداد لباسم رو پوشیدم و رفتم
الان ۱ساعت و نیم گذشته و پیداش نکردم ترسیدم پیداش کرده باشن آخه با بانداژش
همون هائوری رفت
یه ربع دیگه دنبالش گشتم
روی زمین گوشه ی بد ترین کوچه ی محله پیداش کردم فکر کنم زدنش
خون دماغ شده بود و کبود شده بود
خیلی وضعیت وخیم بود
بردمش خونه داشت میمرد کم کم به هوش اومد هنوز هیچی نمیگفت
ناهار که خوردم اوبانای هنوز ساکت روی تختی بود که گذاشتم براش برام پیام اومد ناشناس بود شمارش هم عجیب بود همش هشت بود
گفته بود:سلام
گفتم:من نمیشناسمت چرا خودتو معرفی نمیکنی؟
اون فقط یه ۳نقطه فرستاد
اوبانای متوجه شد ترسیدم نگاه کرد و دیوونه شد هائوری ش رو پوشید داشت سمت خونه ی ...
...ادامه دارد
۲.۲k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.