رمان تقلب..:)
پارت ۹🎭
سرشو به سمتم برگردوند و گفت:خاله ریزه من غیر از رشتم کارمم نمایشه زندگیم نمایشه فقط حوصله اونارو ندارم
با حرص گفتم:خاله ریزه مامانته
سرشو کج کرد و گفت:سختت نیست؟
گیج نگاهش کردم که گفت:اینکه نقش نیکارو بازی کنی و یه طوری رفتار کنی انگار اون دختر اروم و گوگولی ای؟دیانا خانوم؟
بادهن باز نگاهش کردم...حتی مامان بابامونم تا ما حرف نزنیم و رفتاری انجام ندیم یعنی نیکا همیشه ارومه و من شیطون نمیفهمن ما کدومیم..چطوری؟چطوری فهمید...
حالا که مجبور نبودم اروم و ساکت و مظلوم باشم گفتم:افرین مستر مغرور من نیکا نیستم بر و بر نگاهت کنم میزنم داغونت میکنم
لبخند عجیبی زد و یهو دستمو گرفت و کشید سمت کلاس و با بهت گفتم:چیکار میکنی الان میبیننمون ولم کنننن
یهو در کلاس رو باز کرد و زود رفتم داخل و دستمو ول کرد
گیج نگاهش میکردم که عصبی داد زد:تو؟با نیم وجب قد میخوای منو بزنی داغون کنی؟پرنسس یه چیزی بگو به فیست بخوره
با دهان باز نگاهش کردم و فهمبدم این همون نمایشیه که قرار بود اجرا کنیم پس جیغ زدم:خودت چی داری مگه برد پیت مناطق سعب العبور؟
ابرو بالا انداخت و گفت:حداقل ۱۶۰ سانت قدم نیست
با حرص خم شدم و کوله یکی از دانشجوهارو به سینش کوبیدم و جیغ زدم:من صد و هفتادم کورییی مگه؟
کمی بهش نزدیکتر شدم و گفتم:اگه رفتم امام زاده صالح برات شمع روشن میکنم شفا بگیری
اونم به سمتم اومد و تو چشمام زل زد و گفت:حالا خوبه کار من با شمع راحت میوفته برای تو که شمعم کفاف نمیده.
با حرص داد زدم:مستر مغرور با من کل نندازا
با نیشخند گفت:اگه بندازم؟
سرشو به سمتم برگردوند و گفت:خاله ریزه من غیر از رشتم کارمم نمایشه زندگیم نمایشه فقط حوصله اونارو ندارم
با حرص گفتم:خاله ریزه مامانته
سرشو کج کرد و گفت:سختت نیست؟
گیج نگاهش کردم که گفت:اینکه نقش نیکارو بازی کنی و یه طوری رفتار کنی انگار اون دختر اروم و گوگولی ای؟دیانا خانوم؟
بادهن باز نگاهش کردم...حتی مامان بابامونم تا ما حرف نزنیم و رفتاری انجام ندیم یعنی نیکا همیشه ارومه و من شیطون نمیفهمن ما کدومیم..چطوری؟چطوری فهمید...
حالا که مجبور نبودم اروم و ساکت و مظلوم باشم گفتم:افرین مستر مغرور من نیکا نیستم بر و بر نگاهت کنم میزنم داغونت میکنم
لبخند عجیبی زد و یهو دستمو گرفت و کشید سمت کلاس و با بهت گفتم:چیکار میکنی الان میبیننمون ولم کنننن
یهو در کلاس رو باز کرد و زود رفتم داخل و دستمو ول کرد
گیج نگاهش میکردم که عصبی داد زد:تو؟با نیم وجب قد میخوای منو بزنی داغون کنی؟پرنسس یه چیزی بگو به فیست بخوره
با دهان باز نگاهش کردم و فهمبدم این همون نمایشیه که قرار بود اجرا کنیم پس جیغ زدم:خودت چی داری مگه برد پیت مناطق سعب العبور؟
ابرو بالا انداخت و گفت:حداقل ۱۶۰ سانت قدم نیست
با حرص خم شدم و کوله یکی از دانشجوهارو به سینش کوبیدم و جیغ زدم:من صد و هفتادم کورییی مگه؟
کمی بهش نزدیکتر شدم و گفتم:اگه رفتم امام زاده صالح برات شمع روشن میکنم شفا بگیری
اونم به سمتم اومد و تو چشمام زل زد و گفت:حالا خوبه کار من با شمع راحت میوفته برای تو که شمعم کفاف نمیده.
با حرص داد زدم:مستر مغرور با من کل نندازا
با نیشخند گفت:اگه بندازم؟
۴.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.