پارت۵۷
چرا میگفتن مردا نباید گریه کنن؟ من اون لحظه واقعا دلم میخواست بزنم
زیر گریه و با اشکام تمام اتاقو پر کنم؛ چون هیچ عالقه ای به نزدیک شدن
به اون پسر کوچولوی منحرف نداشتم
با حس دست کسی روی بدنم, ناله ای از سر اعتراض کردم و سعی کردم
لحافم روی سرم بکشم اما با کشیدن شدن لحاف از روی بدنم, چشم هام رو
باز کردم تا فریاد بزنم.
-میخوام بخوابـــم
ولی با دیدن نگاه جدی کیم تهیونگ که درحال تفتیش صورتم بود, از جام
پریدم.
اون تو اتاق من چیکار میکرد.
-ساعت دوازده ظهره. . . نمیخوای بلند شی؟
با تعجب نگاهش کردم و لب زدم:
-از کی تا حاال خواب و بیدار بودنم برای تو مهم شده
نفس کالفه ای کشید و گفت: فقط دو روز زمان داریم تا باهم هماهنگ شیم و بریم جلوی دوربین
نگاهش کردم و با شوک پرسیدم:
-دو روز؟ زود نیست؟
شونه ای باال انداخت و دست هاش رو داخل جیب گرم کن طوسیش فرو
برد.
اینجااتاق فکر کمپانیه. . . اونا بهتر میدونن چه کاری تو چه زمانی بهتره
هومی کردم و دوباره پرسیدم:
-پس بوس صبح بخیرمو بده تا بلند شم
میتونستم رگه های خشمو داخل نی نی چشم هاش ببینم اما بیشتر برام
حکم تفریحو داشت.
-بوس صبح بخیر دیگه چه کوفتیه؟ حتی دندوناتو نشستی انتظار داری
بوست کن
روی تخت نیم خیز شدم و دندونام رو نشونش دادم.
-شب شستمشون. . . در ضمن همه ی زوجا بوس صبح بخیر دارن
کمی خم شد و با انگشت اشاره اش ضربه ی آرومی روی پیشونیم زد.
-اوال که ما زوج نیستیم بچه جون؛ دوما هم اینکه همه ی اینا توهمه, هیچ
خری اول صبح کسی رو نمیبوسه چون از لحاظ بهداشتی درست نیست؛
سوما هم اینکه دهنتو ببند. . . بو میده
دوباره صاف ایستاد و اینبار به سمت در قدم برداشت.
جوابامونو شروع کنیمتا ده دیقه دیگه تو اتاقم باش. . . باید از همین امروز هماهنگ کردن
با بسته شدن در اتاق, دستم رو جلوی دهنم گرفتم و سعی کردم بازدمم رو
بو بکشم اما هیچ اثری از بوی بد دهنم نبود. . . البته شاید خودم متوجهش
نمیشدم.
-باید خوشبو کننده دهان بگیرم
این جمله رو لب زدم و بعد تلوتلو خوران به سمت خروجی به راه افتاد
م چرا هیچ چیزی مثل فیلمای رمانتیکی که دیده بودم پیش نمیرفت.
-دیگه بسه. . . تا نیم ساعت دیگه باید بریم ناهار بخوریم. خسته شدم
روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.
هر سوال و جواب رو ده بار تکرار میکرد و این باور رو بهم میداد که
وسواس فکری داره.
-اوکی اما بیا این آخری رو هم چک کنیم. . . کی حس کردی عاشقم
شدی؟
لبهام رو تر کردم و نگاهی به چهره ی جدی تهیونگ که درحال بررسی
سوال ها داخل گوشیش بود, انداختم.
از کی عاشقش شده بودم؟ حتی خودم هم نمیدونم
شاید از همون روز اولی که دبیو کرده بود و باعث شده بود تا قلبم تکون
بخوره.
شاید هم به مرور زمان و وقتی که فهمیدم میخوام داشته باشمش
زیر گریه و با اشکام تمام اتاقو پر کنم؛ چون هیچ عالقه ای به نزدیک شدن
به اون پسر کوچولوی منحرف نداشتم
با حس دست کسی روی بدنم, ناله ای از سر اعتراض کردم و سعی کردم
لحافم روی سرم بکشم اما با کشیدن شدن لحاف از روی بدنم, چشم هام رو
باز کردم تا فریاد بزنم.
-میخوام بخوابـــم
ولی با دیدن نگاه جدی کیم تهیونگ که درحال تفتیش صورتم بود, از جام
پریدم.
اون تو اتاق من چیکار میکرد.
-ساعت دوازده ظهره. . . نمیخوای بلند شی؟
با تعجب نگاهش کردم و لب زدم:
-از کی تا حاال خواب و بیدار بودنم برای تو مهم شده
نفس کالفه ای کشید و گفت: فقط دو روز زمان داریم تا باهم هماهنگ شیم و بریم جلوی دوربین
نگاهش کردم و با شوک پرسیدم:
-دو روز؟ زود نیست؟
شونه ای باال انداخت و دست هاش رو داخل جیب گرم کن طوسیش فرو
برد.
اینجااتاق فکر کمپانیه. . . اونا بهتر میدونن چه کاری تو چه زمانی بهتره
هومی کردم و دوباره پرسیدم:
-پس بوس صبح بخیرمو بده تا بلند شم
میتونستم رگه های خشمو داخل نی نی چشم هاش ببینم اما بیشتر برام
حکم تفریحو داشت.
-بوس صبح بخیر دیگه چه کوفتیه؟ حتی دندوناتو نشستی انتظار داری
بوست کن
روی تخت نیم خیز شدم و دندونام رو نشونش دادم.
-شب شستمشون. . . در ضمن همه ی زوجا بوس صبح بخیر دارن
کمی خم شد و با انگشت اشاره اش ضربه ی آرومی روی پیشونیم زد.
-اوال که ما زوج نیستیم بچه جون؛ دوما هم اینکه همه ی اینا توهمه, هیچ
خری اول صبح کسی رو نمیبوسه چون از لحاظ بهداشتی درست نیست؛
سوما هم اینکه دهنتو ببند. . . بو میده
دوباره صاف ایستاد و اینبار به سمت در قدم برداشت.
جوابامونو شروع کنیمتا ده دیقه دیگه تو اتاقم باش. . . باید از همین امروز هماهنگ کردن
با بسته شدن در اتاق, دستم رو جلوی دهنم گرفتم و سعی کردم بازدمم رو
بو بکشم اما هیچ اثری از بوی بد دهنم نبود. . . البته شاید خودم متوجهش
نمیشدم.
-باید خوشبو کننده دهان بگیرم
این جمله رو لب زدم و بعد تلوتلو خوران به سمت خروجی به راه افتاد
م چرا هیچ چیزی مثل فیلمای رمانتیکی که دیده بودم پیش نمیرفت.
-دیگه بسه. . . تا نیم ساعت دیگه باید بریم ناهار بخوریم. خسته شدم
روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.
هر سوال و جواب رو ده بار تکرار میکرد و این باور رو بهم میداد که
وسواس فکری داره.
-اوکی اما بیا این آخری رو هم چک کنیم. . . کی حس کردی عاشقم
شدی؟
لبهام رو تر کردم و نگاهی به چهره ی جدی تهیونگ که درحال بررسی
سوال ها داخل گوشیش بود, انداختم.
از کی عاشقش شده بودم؟ حتی خودم هم نمیدونم
شاید از همون روز اولی که دبیو کرده بود و باعث شده بود تا قلبم تکون
بخوره.
شاید هم به مرور زمان و وقتی که فهمیدم میخوام داشته باشمش
۵.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.