𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸⁸and⁸⁹
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸⁸and⁸⁹
chapter②
نگو که تهیونگ بدون قصد اون کارو انجام داده؟
اون فقط ترسیده که کوک بلایی سرش نداره!
"با عجله از جام بلند شدم و دنبال کوک گشتم.... همه جای عمارتو گشتم ولی نبود....
بهش زنگ زدم.... بعد چند بوق جواب داد....
[مکالمه]
کوک: چیه؟
ات: کوک کجایی؟
کوک: عمارت کیم
ات: چرا؟!*نگران*
کوک: نگاهی به تاریخ امروز انداختی؟
ات: چه روزیه مگه؟
کوک: بهت گفته بودم امروز من کیم رو م.یکشمش!
ات: کوک!
قطع کرد؟
ات: الو؟ .... لعنت بهت*داد*
سریع از جام پاشدم..... کاری به ذهنم نمیرسید..... چیکار کنم؟!
سریع از عمارت خارج شدم...... به یکی از خدمتکارای جوون که همیشه سطل های زباله عمارت رو خالی میکرد زنگ زدم.....
---: بفرمایید
ات: کانیا تویی؟
---: بله خانم اتفاقی افتاده؟
ات: آخرین بار کی سطل اتاق منو خالیکردی؟
---: همین دیروز بود، کیسه ها دم دره مشکلی هست
ات: نه باشه ممنون خدافظ
کیسه های کوچیک و بزرگ دم در عمارت بود....
کانیا معمولا از کیسه ی مشکی برای زباله های من استفاده میکنه....
نگاه به چه جایی رسیدیم که من باید تو آشغالا رو بگردم!
بالاخره پیداش کردم!
شماره ای که تهیونگ به من زنگ میزد رو توش نوشته بودن....
این شماره شماره ای نیست که تو سیمکارت قبلیشه
بهش زنگ زدم.....
جواب نداد دوباره زنگ زدم....
کوک لطفا
تهیونگ: بله؟
ات: تهیونگ قطع نکن یه چیزی باید بگم
تهیونگ: ات بهت گفتم اشکا....
ات: ترو خدا فرار کن کوک میخواد......
تهیونگ: ات تمومش کن!... من بهت گفتم ناراحت نشدم
ات: قضیه این نیست!*کلافه*
تهیونگ: پس چیه!؟*داد*
ات: تو باید فرار کنی*بعض*
تهیونگ: ات ببخشید داد زدم من... خوب نیستم فعلا*آروم*
ات: کیم وایستا!
(وقتی میگم زیادی رمانام هندیه:. )
chapter②
نگو که تهیونگ بدون قصد اون کارو انجام داده؟
اون فقط ترسیده که کوک بلایی سرش نداره!
"با عجله از جام بلند شدم و دنبال کوک گشتم.... همه جای عمارتو گشتم ولی نبود....
بهش زنگ زدم.... بعد چند بوق جواب داد....
[مکالمه]
کوک: چیه؟
ات: کوک کجایی؟
کوک: عمارت کیم
ات: چرا؟!*نگران*
کوک: نگاهی به تاریخ امروز انداختی؟
ات: چه روزیه مگه؟
کوک: بهت گفته بودم امروز من کیم رو م.یکشمش!
ات: کوک!
قطع کرد؟
ات: الو؟ .... لعنت بهت*داد*
سریع از جام پاشدم..... کاری به ذهنم نمیرسید..... چیکار کنم؟!
سریع از عمارت خارج شدم...... به یکی از خدمتکارای جوون که همیشه سطل های زباله عمارت رو خالی میکرد زنگ زدم.....
---: بفرمایید
ات: کانیا تویی؟
---: بله خانم اتفاقی افتاده؟
ات: آخرین بار کی سطل اتاق منو خالیکردی؟
---: همین دیروز بود، کیسه ها دم دره مشکلی هست
ات: نه باشه ممنون خدافظ
کیسه های کوچیک و بزرگ دم در عمارت بود....
کانیا معمولا از کیسه ی مشکی برای زباله های من استفاده میکنه....
نگاه به چه جایی رسیدیم که من باید تو آشغالا رو بگردم!
بالاخره پیداش کردم!
شماره ای که تهیونگ به من زنگ میزد رو توش نوشته بودن....
این شماره شماره ای نیست که تو سیمکارت قبلیشه
بهش زنگ زدم.....
جواب نداد دوباره زنگ زدم....
کوک لطفا
تهیونگ: بله؟
ات: تهیونگ قطع نکن یه چیزی باید بگم
تهیونگ: ات بهت گفتم اشکا....
ات: ترو خدا فرار کن کوک میخواد......
تهیونگ: ات تمومش کن!... من بهت گفتم ناراحت نشدم
ات: قضیه این نیست!*کلافه*
تهیونگ: پس چیه!؟*داد*
ات: تو باید فرار کنی*بعض*
تهیونگ: ات ببخشید داد زدم من... خوب نیستم فعلا*آروم*
ات: کیم وایستا!
(وقتی میگم زیادی رمانام هندیه:. )
۱۳.۰k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.