سناریو از ناروتو :)))👇
اسم شم: ا/ت
سن:۱۸
شروع داستان:
از فکر ا/ت: من جینجوریکی ۱۰دم بودم بخاطر همین همه ازم فراری بودن من تو دهکده برگ بودم و دوست
ناروتو . از زبان ا/ت : وای خدا چقدر گشنمه بهتره برم رامن بخورم رفتم رامن فروشی که دیدم ناروتو با قیافه قمگین داره به ایچیراکو نگاه میکنه رفتم جولوش گفتم ناروتو سلام. ناروتو: سلام ا/ت چان خوبی. ا/ت: اره ممنون میگم میای بریم رامن بخوریم پولش به حساب من. ناروتو خشال شد گفت: مرسی ا/ت چان.
بعد باهم رفتیم ایچی راکو و مسابقه رامن خوری گذاشتیم . یهو چند نفر اومد کنار ناروتو و ازش امزا خواست اما حتی نزیک منم نمیو مدن. من خیلی ناراحت شدمو پول حساب کردمو رفتم. ساعت ۳ صبح. که یهو صدایه در اومد رفتم درو بتز کردم دیدم ناروتو یه گل تو دستش گرفته و با همون لبخند همیشگی اما نگران (بچه ها ناروتو الان ۱۹ سالشه هااا-_-) و ناروتو گفت: ا/ت چان میخواستم یچیزی رو بهت بگم اما روم نمیشد. ا/ت گفت: چی ناروتو چیو میخواستی بگی . که ناروتو دستتو گرفت و گیش جولو خودش و گفت: ا/ت من هیچ وقت فکر نمیکردم بجز ساکورا کس دیگیو دوست داشته باشم اما اشتبا میکردم تو قلب منو مال خودت کردی و الان میخواستم بهت اطراف کنم که دوست دارممممم. و تو یکم قرمز شدی گفتی چی منم دوست دارم و بوسیدی ش و اون تاجب کرد ولی کم کم همراهیت کرد وهردوتون نفس کم اوردین و جدا شدید . ناروتو که قرمز شده بود پرنسسی بغلت وتا خونش دوید اونم با سرعت چت. گفتی ناروتو چیکار میکنی . ولی ناروتو جوابی نداد که رسیدین خونه ناروتو و ناروتو بردت تو خونه و پرتت کرد رو تخت و روت خیمه زد گفت: دیگه بسه نمیتونم خودمو کنترول کنم تو باید مال من باشی. و سری لباساشو درود و لباتو بوسید. توکه قرمز شده بودی و نفست تموم شده یود و داشتی خفه میشدی ناروتو پرت کردی و ازش جدا شدی گفتی : آه داشتم خفه میشدم . و ناروتو گفت ببخشید عزیزم . و سری لباساتو دراورد و شروع کرد به کیس مارک گذاشتن و دوتا از انگشتاش رو کرد تو جاییکه نباید بکنه و تو ناله بلندی کشیدی و اون بیشتر تحریک شد و بلا فصله کرد تو و تو چیق بلندی کشید و گفتی : بکش بیرون درد داره عاااههه. وگفت: نه نه نه صبر میکنم عادت کنی . و کمکم عادت کردی و ناروتو شوروع به تکون دادن کرد که ۵ دقیقه بعد هردوتون ارزا شدین و ناروتو کشید بیرون و هردوتون کنار هم خابیدین .......۱ ماه بعد:
تو و ناروتو حتی روتون هم نمیشود به هم نگا کنین و تو رفتی خونه سرت گیج میرفت و حالت تهوع داشتی و رفتی دکتر اخه هر سال یه ازمایش خون میدادی و رفتی ازمایش دادی و بعد از ازمایش پشمات ریخت
فهمیدی حاملعی و با سرعت تمام رفتی دنبال ناروتو و تو ایچیراکو پیداش کردی و قیرو بحش گفتی و اول قش کرد ولی بلد شد و بغلت کرد و با داد گفت : ینی من دارم بابااااا میشمممممم!!!!!!. جوری گفت که هرکی اونجا بود شنید و.........
بچه ها ممنونم این سناریو خوندین فعلن بایییییی اسم بچتونم کامت کنین
سن:۱۸
شروع داستان:
از فکر ا/ت: من جینجوریکی ۱۰دم بودم بخاطر همین همه ازم فراری بودن من تو دهکده برگ بودم و دوست
ناروتو . از زبان ا/ت : وای خدا چقدر گشنمه بهتره برم رامن بخورم رفتم رامن فروشی که دیدم ناروتو با قیافه قمگین داره به ایچیراکو نگاه میکنه رفتم جولوش گفتم ناروتو سلام. ناروتو: سلام ا/ت چان خوبی. ا/ت: اره ممنون میگم میای بریم رامن بخوریم پولش به حساب من. ناروتو خشال شد گفت: مرسی ا/ت چان.
بعد باهم رفتیم ایچی راکو و مسابقه رامن خوری گذاشتیم . یهو چند نفر اومد کنار ناروتو و ازش امزا خواست اما حتی نزیک منم نمیو مدن. من خیلی ناراحت شدمو پول حساب کردمو رفتم. ساعت ۳ صبح. که یهو صدایه در اومد رفتم درو بتز کردم دیدم ناروتو یه گل تو دستش گرفته و با همون لبخند همیشگی اما نگران (بچه ها ناروتو الان ۱۹ سالشه هااا-_-) و ناروتو گفت: ا/ت چان میخواستم یچیزی رو بهت بگم اما روم نمیشد. ا/ت گفت: چی ناروتو چیو میخواستی بگی . که ناروتو دستتو گرفت و گیش جولو خودش و گفت: ا/ت من هیچ وقت فکر نمیکردم بجز ساکورا کس دیگیو دوست داشته باشم اما اشتبا میکردم تو قلب منو مال خودت کردی و الان میخواستم بهت اطراف کنم که دوست دارممممم. و تو یکم قرمز شدی گفتی چی منم دوست دارم و بوسیدی ش و اون تاجب کرد ولی کم کم همراهیت کرد وهردوتون نفس کم اوردین و جدا شدید . ناروتو که قرمز شده بود پرنسسی بغلت وتا خونش دوید اونم با سرعت چت. گفتی ناروتو چیکار میکنی . ولی ناروتو جوابی نداد که رسیدین خونه ناروتو و ناروتو بردت تو خونه و پرتت کرد رو تخت و روت خیمه زد گفت: دیگه بسه نمیتونم خودمو کنترول کنم تو باید مال من باشی. و سری لباساشو درود و لباتو بوسید. توکه قرمز شده بودی و نفست تموم شده یود و داشتی خفه میشدی ناروتو پرت کردی و ازش جدا شدی گفتی : آه داشتم خفه میشدم . و ناروتو گفت ببخشید عزیزم . و سری لباساتو دراورد و شروع کرد به کیس مارک گذاشتن و دوتا از انگشتاش رو کرد تو جاییکه نباید بکنه و تو ناله بلندی کشیدی و اون بیشتر تحریک شد و بلا فصله کرد تو و تو چیق بلندی کشید و گفتی : بکش بیرون درد داره عاااههه. وگفت: نه نه نه صبر میکنم عادت کنی . و کمکم عادت کردی و ناروتو شوروع به تکون دادن کرد که ۵ دقیقه بعد هردوتون ارزا شدین و ناروتو کشید بیرون و هردوتون کنار هم خابیدین .......۱ ماه بعد:
تو و ناروتو حتی روتون هم نمیشود به هم نگا کنین و تو رفتی خونه سرت گیج میرفت و حالت تهوع داشتی و رفتی دکتر اخه هر سال یه ازمایش خون میدادی و رفتی ازمایش دادی و بعد از ازمایش پشمات ریخت
فهمیدی حاملعی و با سرعت تمام رفتی دنبال ناروتو و تو ایچیراکو پیداش کردی و قیرو بحش گفتی و اول قش کرد ولی بلد شد و بغلت کرد و با داد گفت : ینی من دارم بابااااا میشمممممم!!!!!!. جوری گفت که هرکی اونجا بود شنید و.........
بچه ها ممنونم این سناریو خوندین فعلن بایییییی اسم بچتونم کامت کنین
۳.۰k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.