پارت ۱۰
رفتم اونجا دنبال بچه ای با چهره ی خودم و ا/ت بودم من حتی جنسیتش هم نمیدونستم(گریه)
متوجه کاغذی دور دسته نوزاد ها شدم پس رو ابن مینویشتم هیچ کدومشون نبود کم کم داشتم شک میکردم یه بچه ی سفید بود تا اومدم دستش رو ببینم چشماش رو باز کرد سکسکه شدم خودش بود چشمای گربه ای و زیبای خودش بود داشت گریش در میومد و مژه های قشنگش خیس شده بودن اروم بغلش کردم تا بتونم تا سی بیاد آرومش کنم
_هیس هیس دختر کوچولو اروم اروم ببخشید مامانتو ازت گرفتم دخترم (گریه ی بچه بیشتر میشه) میدونم میدونم هق منم دلم براش تنگ میشه عزیزم(میچرخونش)
_حالت خوبه(نینی میخنده) خوبه همیشه بخند نمیخوام مثل من شی از خودم بدم میاد ککسه دیگه رو باید الگوی خودت قرار بدی خب؟ بخشید عزیزم من همسر خوبی نبودم پدره خوبی هم نمیشم اما قول میدم تمام تلاشمو بکنم خب(بغض)
بغلش کردم و دستشو بوس کردم و از اون سالن اومدم بیرون دخترم بی شک از همشون قشنگ تر بود اون دورگه ی ایرانی و کره ای رو داشت و این زیبایی کاملا پدیدار بود
رفتم و به سمته سرد خونه رفتم تا ا/تمو ببینم
(نتیجه: یونگی یکم دیر دنبال همچین چیزی بود اون باهاش طلاق گرفته بود و غریبه بود پس مسئولیت کفن و دفنش هم با اون نبود برای بار هزارم توی اون روز فوشه ناسزایی نصیب خودش کرد اما.. کم بود کم بود چون الان اون مسئول همه ی دردای این دو عزیز بود نه. پسرم اینارو نباید به زبون بیاری الان فکری به حال اون دختر بیچاره کن کسی رو داره که بخواد مسئول همچین چیزایی باشه؟ نه انگار ا/ت قرار بود توی اون سالن تا آخر عمر که ام ببخشید نیست نکنه قرار فود جسده بیروحش همیشه همونجا بمونه ها؟
(دو روز بعد):
با خانواده ی ا/ت تماس گرفته بودم و خودشون رو سریع به اینجا رسوندن مادرش حالش بد بود و جیغای بلندی در بیمارستان میکشید فردای همون روز مراسم خاکسپاری بود و من به جز بغل کردن آنا و گریه کردن رو شونه های کوچولوش کاری نداشتم چیکار میشد کرد این فقط یه حماقت بود نباید همچین اتفاقی میوفتاد برام سوال شد که چیشد؟ مگه من دوسش نداشتم و برای این سوال جوابی جز احمق تو هنوزم میمیری براش فقط نمیخواستی باور کنی میرسیدم
متوجه کاغذی دور دسته نوزاد ها شدم پس رو ابن مینویشتم هیچ کدومشون نبود کم کم داشتم شک میکردم یه بچه ی سفید بود تا اومدم دستش رو ببینم چشماش رو باز کرد سکسکه شدم خودش بود چشمای گربه ای و زیبای خودش بود داشت گریش در میومد و مژه های قشنگش خیس شده بودن اروم بغلش کردم تا بتونم تا سی بیاد آرومش کنم
_هیس هیس دختر کوچولو اروم اروم ببخشید مامانتو ازت گرفتم دخترم (گریه ی بچه بیشتر میشه) میدونم میدونم هق منم دلم براش تنگ میشه عزیزم(میچرخونش)
_حالت خوبه(نینی میخنده) خوبه همیشه بخند نمیخوام مثل من شی از خودم بدم میاد ککسه دیگه رو باید الگوی خودت قرار بدی خب؟ بخشید عزیزم من همسر خوبی نبودم پدره خوبی هم نمیشم اما قول میدم تمام تلاشمو بکنم خب(بغض)
بغلش کردم و دستشو بوس کردم و از اون سالن اومدم بیرون دخترم بی شک از همشون قشنگ تر بود اون دورگه ی ایرانی و کره ای رو داشت و این زیبایی کاملا پدیدار بود
رفتم و به سمته سرد خونه رفتم تا ا/تمو ببینم
(نتیجه: یونگی یکم دیر دنبال همچین چیزی بود اون باهاش طلاق گرفته بود و غریبه بود پس مسئولیت کفن و دفنش هم با اون نبود برای بار هزارم توی اون روز فوشه ناسزایی نصیب خودش کرد اما.. کم بود کم بود چون الان اون مسئول همه ی دردای این دو عزیز بود نه. پسرم اینارو نباید به زبون بیاری الان فکری به حال اون دختر بیچاره کن کسی رو داره که بخواد مسئول همچین چیزایی باشه؟ نه انگار ا/ت قرار بود توی اون سالن تا آخر عمر که ام ببخشید نیست نکنه قرار فود جسده بیروحش همیشه همونجا بمونه ها؟
(دو روز بعد):
با خانواده ی ا/ت تماس گرفته بودم و خودشون رو سریع به اینجا رسوندن مادرش حالش بد بود و جیغای بلندی در بیمارستان میکشید فردای همون روز مراسم خاکسپاری بود و من به جز بغل کردن آنا و گریه کردن رو شونه های کوچولوش کاری نداشتم چیکار میشد کرد این فقط یه حماقت بود نباید همچین اتفاقی میوفتاد برام سوال شد که چیشد؟ مگه من دوسش نداشتم و برای این سوال جوابی جز احمق تو هنوزم میمیری براش فقط نمیخواستی باور کنی میرسیدم
۱۳.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.