𝓑𝓮𝓽𝓻𝓪𝔂𝓪𝓵
𝓟𝓪𝓻𝓽:𝓯𝓸𝓾𝓻
روشو کرد رفت بالا با حالت ناراحتی جلو در اتاق لینو دیدم تهیونگ داره لینو رو بوس میکنه خواست که برگرده سریع از اونجا رفتم وارد اتاق مشترکمون شدم رو تخت خودمو ولو کردم پتو رو کشیدم روم چشمامو روهم گذاشتم حداقل با لینو خوب و مهربونه:) همینش کافیه چشاشو بستم خوابیدم
با نور افتاب چشامو باز کردم دستمو گذاشتم اونور تخت که با بدن تهیونگ مواجه شدم چشام از تعجب باز شده بود یعنی واقعا تهیونگه اون که هروقت بلند میشدم نبود رومو کردم طرفش که با بدن برهنه تهیونگ مواجه شدم دستم روش کشیدم پتو رو کشیدم بالا که دیدم فقط با یه باکسر خوابیده اروم دستمو رو بدنش کشیدم که با صدای خمار گفت: اگه دستتو بکشی قوا نمیدم زندت بزارم
همینجوری هاج واج مونده بودم
ات: میگم تهیونگ تو نباید سرکار باشی؟
تهیونگ: دخالت نکن
با این حرفش عصبی شدم دستمو از روش کشیدم رومو کردمو اونور پتو رو کشیدم روم که یهو تهیونگ باحالت وحشی سفت بغلم کرد تنش دقیقا بهم چسبیده بود مطمئن بودن اگه یکم دیگه تو این حالت میموندیم معلوم نبود چه اتفاقی میوفتاد
ات: ولم کن دارم خفه میشم
تهیونگ: عاح بیب با تکون خوردنت داری بلندش میکنی
با این حرفش میخکوب شدم نفسای داغش میخورد به تنم بدنم مور مور میشد
لت: لینو میاد ترو خدا اینجوری ببینه چی فک میکنه؟
تهیونگ: ات (خمار)
ات: هوم (چشم غره)
تهیونگ: ات (عصبی)
ات: جانم بگو
تهیونگ اومد نزدیک صورتمو موهامو داد پشت گوشمو لب هاشو نزدیک گوشم کرد و لب زد
تهیونگ: یکم بیشتر بهم بچسب
تهیونگ داشت از پشت خودشو بهم میالید
ات: تهیونگ یکم برو عقب گرممه
اما تهیونگ اصلا حرفامو گوش نمیداد بیشتر خودشو بهم چسبوند
حالا که اینجوریه منم اذیت میکنم کیم تهیونگ یکم خودمو بیشتر چسبوندم بهش
تهیونگ: میخوای بازی کنی؟
ات: عامم نه
تهیونگ داشت دستشو میکرد تو بدنم که خودمو جمع جور کردم
ات: هییی
تهیونگ: تکون نخور
رومو باز کردم اونور پتو رو سفت چسبیدم با یاد اون زنیکه که منشی جدید تهیونگ عصبی شدم
ات: تهیونگ
تهیونگ: هوم
ات: اون دختره رو اخراج میکنی
تهیونگ یکم صداشو واضح کرد گفت: کدوم؟
ات: اون دختره ریما
تهیونگ: بحث با نکن نا میام یکم خوب باشم میرینی توش
از تخت بلند شدم رومو کردم بهش بالشم ورداشتم زدم بهش
ات: اون خوب بودنت بخوره تو سرت
𝓛𝓲𝓴𝓮⁴⁰
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷𝓽⁵⁰
𝓯𝓸𝓵𝓵𝓸𝔀𝓮𝓻⁵⁵⁰
روشو کرد رفت بالا با حالت ناراحتی جلو در اتاق لینو دیدم تهیونگ داره لینو رو بوس میکنه خواست که برگرده سریع از اونجا رفتم وارد اتاق مشترکمون شدم رو تخت خودمو ولو کردم پتو رو کشیدم روم چشمامو روهم گذاشتم حداقل با لینو خوب و مهربونه:) همینش کافیه چشاشو بستم خوابیدم
با نور افتاب چشامو باز کردم دستمو گذاشتم اونور تخت که با بدن تهیونگ مواجه شدم چشام از تعجب باز شده بود یعنی واقعا تهیونگه اون که هروقت بلند میشدم نبود رومو کردم طرفش که با بدن برهنه تهیونگ مواجه شدم دستم روش کشیدم پتو رو کشیدم بالا که دیدم فقط با یه باکسر خوابیده اروم دستمو رو بدنش کشیدم که با صدای خمار گفت: اگه دستتو بکشی قوا نمیدم زندت بزارم
همینجوری هاج واج مونده بودم
ات: میگم تهیونگ تو نباید سرکار باشی؟
تهیونگ: دخالت نکن
با این حرفش عصبی شدم دستمو از روش کشیدم رومو کردمو اونور پتو رو کشیدم روم که یهو تهیونگ باحالت وحشی سفت بغلم کرد تنش دقیقا بهم چسبیده بود مطمئن بودن اگه یکم دیگه تو این حالت میموندیم معلوم نبود چه اتفاقی میوفتاد
ات: ولم کن دارم خفه میشم
تهیونگ: عاح بیب با تکون خوردنت داری بلندش میکنی
با این حرفش میخکوب شدم نفسای داغش میخورد به تنم بدنم مور مور میشد
لت: لینو میاد ترو خدا اینجوری ببینه چی فک میکنه؟
تهیونگ: ات (خمار)
ات: هوم (چشم غره)
تهیونگ: ات (عصبی)
ات: جانم بگو
تهیونگ اومد نزدیک صورتمو موهامو داد پشت گوشمو لب هاشو نزدیک گوشم کرد و لب زد
تهیونگ: یکم بیشتر بهم بچسب
تهیونگ داشت از پشت خودشو بهم میالید
ات: تهیونگ یکم برو عقب گرممه
اما تهیونگ اصلا حرفامو گوش نمیداد بیشتر خودشو بهم چسبوند
حالا که اینجوریه منم اذیت میکنم کیم تهیونگ یکم خودمو بیشتر چسبوندم بهش
تهیونگ: میخوای بازی کنی؟
ات: عامم نه
تهیونگ داشت دستشو میکرد تو بدنم که خودمو جمع جور کردم
ات: هییی
تهیونگ: تکون نخور
رومو باز کردم اونور پتو رو سفت چسبیدم با یاد اون زنیکه که منشی جدید تهیونگ عصبی شدم
ات: تهیونگ
تهیونگ: هوم
ات: اون دختره رو اخراج میکنی
تهیونگ یکم صداشو واضح کرد گفت: کدوم؟
ات: اون دختره ریما
تهیونگ: بحث با نکن نا میام یکم خوب باشم میرینی توش
از تخت بلند شدم رومو کردم بهش بالشم ورداشتم زدم بهش
ات: اون خوب بودنت بخوره تو سرت
𝓛𝓲𝓴𝓮⁴⁰
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷𝓽⁵⁰
𝓯𝓸𝓵𝓵𝓸𝔀𝓮𝓻⁵⁵⁰
۳۰.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.