فیک کوک(سیاه سفید)P11
سویون
یک ماه از اون ماجرا ها میگذشت همه چیز آروم بود فقط نزدیک شدنای گاه بی گاه کوک رو مخم بود،بچه ها تو دانشگاه تنهام نمیزاشتن دختر مو بنفشه هم کارش هرروز هشدار دادن بهم بود.
با چول سو میونم خوب بود تقریباً دوست به حساب میومدیم،امروز سره کار قرار نبود برم چون فروشگاه تعطیل بود،( توی یه فروشگاه معروف که فروشگاه لباسای مردونست کار میکنه)امروز بعد از دانشگاه قرار بود با بچه ها بریم نهار بیرون ، بعد از تموم شدن کلاسا به مامان زنگ زدم تا بهش بگم
دیر گوشیو برداشت و صدای بی جونش نگرانم کرد
_مامان ؟
_سلام عزیزم خسته نباشی
_ممنون..حالت خوبه ؟
_اره آره خوبم
مطمئنم نبود صداش یجوری میومد
_مطمئنی خوبی؟ دارو هاتو خوردی ؟
_خوردم نگران نباش،کی میای خونه ؟
_راستش زنگ زدم بگم نهارو با بچه هام نگران نشی زود میام خونه
_خوشبگذره مراقب باشین زود برگردی
_حتما،دوست دارم
_منم عزیزم فعلا
_فعلا خداحافظ
قطع کردمو به صفحه گوشی خیره شدم..حالش خوب نبود
چول سو صدام کرد که برگشتم سمتش
_سویون اتفاقی افتاده نگران به نظر میای ؟
نفس عمیقی کشیدم و با لبخنده مصنوعی گفتم: نه خوبم
_اینطور که به نظر نمیاد
_نه واقعاً خوبم
سری تکون داد..
بعد از نهار بازم به مامان زنگ زدم اما جواب نداد..نگران پشت سر هم زنگ زدم اما بازم جوابی نداد
_بچه ها من باید برم خونه
_چیشده سویون ؟
به بیونگ هو نگاهی کردم وقت حرف زدن نبود
_بعدا حرف میزنیم
حرکت کردم سمت خیابون که بازوم به دست کسی گرفته شد
چول سو بود
_صبر کن من برسونمت
یک ماه از اون ماجرا ها میگذشت همه چیز آروم بود فقط نزدیک شدنای گاه بی گاه کوک رو مخم بود،بچه ها تو دانشگاه تنهام نمیزاشتن دختر مو بنفشه هم کارش هرروز هشدار دادن بهم بود.
با چول سو میونم خوب بود تقریباً دوست به حساب میومدیم،امروز سره کار قرار نبود برم چون فروشگاه تعطیل بود،( توی یه فروشگاه معروف که فروشگاه لباسای مردونست کار میکنه)امروز بعد از دانشگاه قرار بود با بچه ها بریم نهار بیرون ، بعد از تموم شدن کلاسا به مامان زنگ زدم تا بهش بگم
دیر گوشیو برداشت و صدای بی جونش نگرانم کرد
_مامان ؟
_سلام عزیزم خسته نباشی
_ممنون..حالت خوبه ؟
_اره آره خوبم
مطمئنم نبود صداش یجوری میومد
_مطمئنی خوبی؟ دارو هاتو خوردی ؟
_خوردم نگران نباش،کی میای خونه ؟
_راستش زنگ زدم بگم نهارو با بچه هام نگران نشی زود میام خونه
_خوشبگذره مراقب باشین زود برگردی
_حتما،دوست دارم
_منم عزیزم فعلا
_فعلا خداحافظ
قطع کردمو به صفحه گوشی خیره شدم..حالش خوب نبود
چول سو صدام کرد که برگشتم سمتش
_سویون اتفاقی افتاده نگران به نظر میای ؟
نفس عمیقی کشیدم و با لبخنده مصنوعی گفتم: نه خوبم
_اینطور که به نظر نمیاد
_نه واقعاً خوبم
سری تکون داد..
بعد از نهار بازم به مامان زنگ زدم اما جواب نداد..نگران پشت سر هم زنگ زدم اما بازم جوابی نداد
_بچه ها من باید برم خونه
_چیشده سویون ؟
به بیونگ هو نگاهی کردم وقت حرف زدن نبود
_بعدا حرف میزنیم
حرکت کردم سمت خیابون که بازوم به دست کسی گرفته شد
چول سو بود
_صبر کن من برسونمت
۸.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.