🖤پارت ۱۲ بیمار دوست داشتنی🖤
🖤کوک :م....من دو...س.ت دارم
ات:یه لحظه واقعا شوک زده شدن و خوشحال که بلخره بهم گفت
ات:منم دوست دارم
از زبان نویسنده
بعدم داداش داداش ارههه....
خودتون بفهمید حروقت میگم داداش داداش یعنی چه🤣
ات:از کی دوستم داشتی
کوک:همون اول بخاطر عاقل بودنت مهربونیت ساده بودنت واینکه دلم میخواد همیشه باهات باشم باهم زندگی کنیم ازدواج کنیم و بچه دار شیم
ات:دیگه داشت گریم میگرفت همه ی حرفای منو داشت میزد
ات:همچنین
کوک:خوشحالم که هم نظری باهام
ات:خوب باید به خوانواده ام بگیم اما اونا امریکان
کوک:اشکال نداره تصویری زنگ بزن بگو اگه دوست داشتن بگن بریم اونجا
ات:آره فکر خوبی
ات زنگ زد به پدرومادرش
مکالمه ی ات وکوک ور خوانواده ی ات
ات:سلام مامان
مامان ات:سلام خوبی دخترم
ات:خوبم مامان بابا کجاست
مامان ات:داره یچیزی میخوره علان میرم پیشش
بابای ات:سلامم به دخترم
ات:سلام بابا
ات :خوب میخوام یه چیزی بهتون بگم
مام و دد:جانم بگو
ات:من عاشق شدم
مادر ات:چی والا تو نگاه به یه پسر نکردی چجوری عاشق شدی حالا کی هست چجوری
ات:دوربین رو بردم سمت کوک
کوک:س..سلام من کوک هستم
مام دد:سلام چقدر خوشگلی
کوک:م..مرسی
ات:مامیخوایم ازدواج کنیم باهم
بابای ات:خوب همینجوری که نمیشه اونجا هم کسی رو ندارید براتون بلیط میگیرم فردا بیاین آمریکا تا ببینم چی به چی
ات . کوک:باش
ات:کاری ندارین دیگه
مام دد:نه خدافظ
کوک:ات قول میدم بهت خوش بختت کنم
ات:میدونم
کوک:ام خوب بریم وسایلمون رو جمع کنیم
ات:آره دیر وقت هم هست صبح زود باید راح بیوفتیم
کوک:اوک من برم جمع کنم
از زبان ات
وسایلمون رو جمع کردیم هرکی تو اتاق خودش خوابید ساعت ۴ صبح پاشدم چون ساعت شیش هواپیما میپره
یه دوش گرفتم صبحانه آماده کردم کوک رو از خواب بیدار کردم که بیاد صبحانه بخوره
کوک:سلام بیب
ات:سلام چه زود خودمونی شدی
کوک:به من چه بهرحال من دوست دارم اینجوری صدات کنم
ات:باش کوکی
کوک:آقای جونگکوک اسم اینه
ات:چشم آقای کوکی
کوک:ایشششششش
از زبان ات
صبحانه خوردیم کوک یه دوش گرفت آماده شدیم ساعت ۵نیم بود رفتیم فرود گاه اومدیم سوار شیم که یهو دیدم کوک.....🖤
یعنی کوک چه اتفاقی براش افتاد
ات:یه لحظه واقعا شوک زده شدن و خوشحال که بلخره بهم گفت
ات:منم دوست دارم
از زبان نویسنده
بعدم داداش داداش ارههه....
خودتون بفهمید حروقت میگم داداش داداش یعنی چه🤣
ات:از کی دوستم داشتی
کوک:همون اول بخاطر عاقل بودنت مهربونیت ساده بودنت واینکه دلم میخواد همیشه باهات باشم باهم زندگی کنیم ازدواج کنیم و بچه دار شیم
ات:دیگه داشت گریم میگرفت همه ی حرفای منو داشت میزد
ات:همچنین
کوک:خوشحالم که هم نظری باهام
ات:خوب باید به خوانواده ام بگیم اما اونا امریکان
کوک:اشکال نداره تصویری زنگ بزن بگو اگه دوست داشتن بگن بریم اونجا
ات:آره فکر خوبی
ات زنگ زد به پدرومادرش
مکالمه ی ات وکوک ور خوانواده ی ات
ات:سلام مامان
مامان ات:سلام خوبی دخترم
ات:خوبم مامان بابا کجاست
مامان ات:داره یچیزی میخوره علان میرم پیشش
بابای ات:سلامم به دخترم
ات:سلام بابا
ات :خوب میخوام یه چیزی بهتون بگم
مام و دد:جانم بگو
ات:من عاشق شدم
مادر ات:چی والا تو نگاه به یه پسر نکردی چجوری عاشق شدی حالا کی هست چجوری
ات:دوربین رو بردم سمت کوک
کوک:س..سلام من کوک هستم
مام دد:سلام چقدر خوشگلی
کوک:م..مرسی
ات:مامیخوایم ازدواج کنیم باهم
بابای ات:خوب همینجوری که نمیشه اونجا هم کسی رو ندارید براتون بلیط میگیرم فردا بیاین آمریکا تا ببینم چی به چی
ات . کوک:باش
ات:کاری ندارین دیگه
مام دد:نه خدافظ
کوک:ات قول میدم بهت خوش بختت کنم
ات:میدونم
کوک:ام خوب بریم وسایلمون رو جمع کنیم
ات:آره دیر وقت هم هست صبح زود باید راح بیوفتیم
کوک:اوک من برم جمع کنم
از زبان ات
وسایلمون رو جمع کردیم هرکی تو اتاق خودش خوابید ساعت ۴ صبح پاشدم چون ساعت شیش هواپیما میپره
یه دوش گرفتم صبحانه آماده کردم کوک رو از خواب بیدار کردم که بیاد صبحانه بخوره
کوک:سلام بیب
ات:سلام چه زود خودمونی شدی
کوک:به من چه بهرحال من دوست دارم اینجوری صدات کنم
ات:باش کوکی
کوک:آقای جونگکوک اسم اینه
ات:چشم آقای کوکی
کوک:ایشششششش
از زبان ات
صبحانه خوردیم کوک یه دوش گرفت آماده شدیم ساعت ۵نیم بود رفتیم فرود گاه اومدیم سوار شیم که یهو دیدم کوک.....🖤
یعنی کوک چه اتفاقی براش افتاد
۱۱.۱k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.