آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part10
کوک رز رو کنار خودش نشوند و سراغ بطری آبش رفت و اونو بهش داد رز با دست لرزونش بطری رو گرفت و از کمی نوشید و اونو تحویل کوک داد
رز:خوشحالم که حالت خوبه من تو رو کشیدم اینجا نیاوردمت که
کوک توک چوبش رو زیر گلوش گذاشت تا ساکت شه
کوک:من نیومدم اینجا که تو بخوای بخاطر همچین چیزی جونه خودتو به خطر بندازی فهمیدی؟
رز سرشو تکون داد کوک چوب رو کنار زد رز لبخندی زد که چشمش به چیزی خورد گردنبندی که نماد آلفاهارو داشت رز چهرش غمگین شد نمیدونست چرا ولی ناگهان حرفا پدرش تو ذهنش اومد
....اونا مادرتو کشتن...نباید بهشون برخورد کنی اونا تورم میکشن
رز با تکون خوردنش به خودش اومد
کوک:رز با توام
رز:بله؟
کوک:حالت خوبه؟میدونی ده بار صدات کردم؟
رز:ببخشید چی میخواستی بگی
کوک:واسه شام چیکار کنیم
رز:همو بخوریم؟تو گرگی منم گرگم
کوک:هه با نمک جدیم داره شب میشه و هیچی نداریم
رز:به نظرت همچین جایی غذا پیدا میشه
کوک کمی فکر کرد و گفت
کوک:معلومه که میشه
کوک تیرکمونش رو برداشت و رفت بیرون رز هم باهاش بلند شد رفت بیرون از قار تیر کمونش رو آماده کرد طنابش رو چک کرد هدفشو مشخص کرد با دیدن پرندهایی که رو هوا بودن تیر رو هدف گرفت و مستقیم زد که خورد به یدونه پرنده و افتاد جلو پاشون
رز:واییییی منم بزنم منم بزنم تو رو خدا(هیجانی)
کوک:اینکه بچه بازی نیست
رز پرید رو کول کوک
رز:کی بچست؟به منم بده تو رو خدا منم میخوام یاد بگیرم
کوک:باشه باشه بهت یاد میدم
رز از کول کوک پایین اومد کوک یه تیر برداشت و درستش کرد
کوک:بیا اینجا
رز جلو رفت تیرکمون رو از کوک گرفت
کوک:خب هدفتو تنظیم کن روبه بالا و....
رز بدون توجه یدونه زد ولی تیر در رفت افتاد زمین
رز:عه چرا نرفت؟
کوک:اصلا به حرفم گوش نمیدی اصلا
رز:خب این دفع گوش میدم
کوک دوباره همونکارو انجام داد دستشو رو شونه رز گذاشت
کوک:بزن
رز طناب رو ول کرد تیر رفت ولی نرفت سمت پرندها همونم باعث خوشحالی دخترک شد
رز:هوووو ببین تا کجا رفت
کوک خنده ای کرد رز سمت کوک برگشت و تیرکمونش رو بهش داد
کوک:مال خودت
رز:یعنی چی این ماله توعه بهش نیاز داری
#part10
کوک رز رو کنار خودش نشوند و سراغ بطری آبش رفت و اونو بهش داد رز با دست لرزونش بطری رو گرفت و از کمی نوشید و اونو تحویل کوک داد
رز:خوشحالم که حالت خوبه من تو رو کشیدم اینجا نیاوردمت که
کوک توک چوبش رو زیر گلوش گذاشت تا ساکت شه
کوک:من نیومدم اینجا که تو بخوای بخاطر همچین چیزی جونه خودتو به خطر بندازی فهمیدی؟
رز سرشو تکون داد کوک چوب رو کنار زد رز لبخندی زد که چشمش به چیزی خورد گردنبندی که نماد آلفاهارو داشت رز چهرش غمگین شد نمیدونست چرا ولی ناگهان حرفا پدرش تو ذهنش اومد
....اونا مادرتو کشتن...نباید بهشون برخورد کنی اونا تورم میکشن
رز با تکون خوردنش به خودش اومد
کوک:رز با توام
رز:بله؟
کوک:حالت خوبه؟میدونی ده بار صدات کردم؟
رز:ببخشید چی میخواستی بگی
کوک:واسه شام چیکار کنیم
رز:همو بخوریم؟تو گرگی منم گرگم
کوک:هه با نمک جدیم داره شب میشه و هیچی نداریم
رز:به نظرت همچین جایی غذا پیدا میشه
کوک کمی فکر کرد و گفت
کوک:معلومه که میشه
کوک تیرکمونش رو برداشت و رفت بیرون رز هم باهاش بلند شد رفت بیرون از قار تیر کمونش رو آماده کرد طنابش رو چک کرد هدفشو مشخص کرد با دیدن پرندهایی که رو هوا بودن تیر رو هدف گرفت و مستقیم زد که خورد به یدونه پرنده و افتاد جلو پاشون
رز:واییییی منم بزنم منم بزنم تو رو خدا(هیجانی)
کوک:اینکه بچه بازی نیست
رز پرید رو کول کوک
رز:کی بچست؟به منم بده تو رو خدا منم میخوام یاد بگیرم
کوک:باشه باشه بهت یاد میدم
رز از کول کوک پایین اومد کوک یه تیر برداشت و درستش کرد
کوک:بیا اینجا
رز جلو رفت تیرکمون رو از کوک گرفت
کوک:خب هدفتو تنظیم کن روبه بالا و....
رز بدون توجه یدونه زد ولی تیر در رفت افتاد زمین
رز:عه چرا نرفت؟
کوک:اصلا به حرفم گوش نمیدی اصلا
رز:خب این دفع گوش میدم
کوک دوباره همونکارو انجام داد دستشو رو شونه رز گذاشت
کوک:بزن
رز طناب رو ول کرد تیر رفت ولی نرفت سمت پرندها همونم باعث خوشحالی دخترک شد
رز:هوووو ببین تا کجا رفت
کوک خنده ای کرد رز سمت کوک برگشت و تیرکمونش رو بهش داد
کوک:مال خودت
رز:یعنی چی این ماله توعه بهش نیاز داری
۱۰.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.