پارت 24
پارت 24
... :کای در این چند هفته در تلاش بود تا جرمی پیدا کند که باعث تبعید سوبین به زمین بشه... و یه راهی پیدا کرد... در حال پرواز به طرف خانه ی سوبین بود، در زد... در باز نشد.. اطراف را نگاه کرد و سوبین را شکسته و افسرده پیدا کرد... کای:سوبین! سوبین با ناامیدی که در چشمانش رخنه کرده بود، به چهره ی شاد کای خیره شد:چیشد؟ کای:پیدا کردم.. فهمیدم کای توانست برق امید را در چشمان سوبین ببیند:ببین.. فقط باید واسه یک شبانه روز بری به جهنم... همین! و تمام بعد از یه مجازات دو روزه تبدیل به انسان میشی و به زمین تبعید میشی! سوبین:راست میگی؟ کی برم؟ فردا برم؟ کای:اگه عجله داری فردا میتونی بری.. فردا صبح منتظرتم.. سوبین سری تکان داد، به خانه اش برگشت و زود خوابید... صبح بود، سوبین اماده بود و با کای به سمت جهنم میرفتند.. کای:خب.. با یه نفر هماهنگ کردم... میری خونه اون... اسمش جیک... با اعتماده.. یه روز اونجا باشی همچی حله.. سوبین:کای، خیلی ازت ممنونم.. کای:کاری نکردم.. زود باش برو! سوبین با کای خداحافظی کرد و با یک نفس عمیق وارد جهنم شد و یک شیطان زیبا دید، به طرفش رفت و پرسید:ببخشید، شما جیک میشناسین؟ جیک:خودشم.. سلام! من جیکم.. سوبین:سلام! منم سوبین.. جیک:خب، پس سوبین عاشق تویی.. سوبین کمی سرخ شد:ب_بله.. جیک:خجالت نکش.. منم عاشق یه ادم شده بود ولی متاسفانه اون ادم مرد.. سوبین:متاسفم.. جیک:حالا اینا رو ولش.. از ادمی بگو که عاشقشی.. سوبین با تمام عشقش شروع کرد:اسمش یونجون.. به شدت خوشگله و مهربون.. از فرشته ها هم بهتره، عاشقشم... دلم میخواد همه بدونن ماله منه...
... :کای در این چند هفته در تلاش بود تا جرمی پیدا کند که باعث تبعید سوبین به زمین بشه... و یه راهی پیدا کرد... در حال پرواز به طرف خانه ی سوبین بود، در زد... در باز نشد.. اطراف را نگاه کرد و سوبین را شکسته و افسرده پیدا کرد... کای:سوبین! سوبین با ناامیدی که در چشمانش رخنه کرده بود، به چهره ی شاد کای خیره شد:چیشد؟ کای:پیدا کردم.. فهمیدم کای توانست برق امید را در چشمان سوبین ببیند:ببین.. فقط باید واسه یک شبانه روز بری به جهنم... همین! و تمام بعد از یه مجازات دو روزه تبدیل به انسان میشی و به زمین تبعید میشی! سوبین:راست میگی؟ کی برم؟ فردا برم؟ کای:اگه عجله داری فردا میتونی بری.. فردا صبح منتظرتم.. سوبین سری تکان داد، به خانه اش برگشت و زود خوابید... صبح بود، سوبین اماده بود و با کای به سمت جهنم میرفتند.. کای:خب.. با یه نفر هماهنگ کردم... میری خونه اون... اسمش جیک... با اعتماده.. یه روز اونجا باشی همچی حله.. سوبین:کای، خیلی ازت ممنونم.. کای:کاری نکردم.. زود باش برو! سوبین با کای خداحافظی کرد و با یک نفس عمیق وارد جهنم شد و یک شیطان زیبا دید، به طرفش رفت و پرسید:ببخشید، شما جیک میشناسین؟ جیک:خودشم.. سلام! من جیکم.. سوبین:سلام! منم سوبین.. جیک:خب، پس سوبین عاشق تویی.. سوبین کمی سرخ شد:ب_بله.. جیک:خجالت نکش.. منم عاشق یه ادم شده بود ولی متاسفانه اون ادم مرد.. سوبین:متاسفم.. جیک:حالا اینا رو ولش.. از ادمی بگو که عاشقشی.. سوبین با تمام عشقش شروع کرد:اسمش یونجون.. به شدت خوشگله و مهربون.. از فرشته ها هم بهتره، عاشقشم... دلم میخواد همه بدونن ماله منه...
۱.۹k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.