پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
۷
سه هفته بعد
کوک
دوباره زنگ زدددد
جواب دادم
کوک. بلههه جونگی
جونگی. داداشش لطفا برگرد کره...هق...خواهش میکنم...
نگران شدم سریع گفتم. هی جونگی خوبی داداش...
جونگی. پ..پدر بزرگ و مادر بزرگ فوت شدننن
چی....
ی...یعنی چی
با صدای لرزونی گفتم. ی...یعنی چی...چطور...
جونگ. داداشششش فقط بیا فردا خاک سپاریشونه...
تلفن قطع شد...
چرا؟...مرگ پدربزرگ و مادربزرگ
برگشت به کره...
نمیشه...نمیتونم
دلم تنگه ولی...میترسم...
از ترک دوباره ی قلبم...
ترک قبلی خیلی بد بود...
نه...نههههه....هقققق...نمیتونممممم
تهیونگ
تا رونی رو رسوندم خونه گوشیم زنگ خورد...
ته را...
رونی گفت...نمیخوای جوابشو بدی عزیزم؟
گفتم. بدم؟
رونی. اوهوم
خیلی خب باشه...با تردید آیکون سبزو کشیدم...
و صدای نرم ته را پیچید توی گوشم...
ته...تهیونگیی...خودتی اوپا؟
گفتم. ته...را خودمم
تهرا. تهیونگیییییی...هق...هق خودتو برسون ...خواهش میکنم برگرد...
نکنه چیزی شده...
سریع گفتم. ته را خوبی؟ چیزی شده؟
تهرا. داداشششش مامان بزرگ و پدر بزرگگگگ...هق...اونا فوت شدننننن...
لطفا بیاااا
دستم ول شد روی پام ی...یعنی چی فوت شدن...
دستم لرزون برگشت سمت گوشم
گفتم. ته را این راه برای برگشتن من اصلا راه خوب و مناسبی نیست...
رونی با نگرانی دستمو گرفت و آروم گفت. چیزی شده؟
سرمو تکون دادم که تهرا گفت. داداش خدا شاهده که شوخی نیست فردا خاک سپاریه و اونا دوست داشتن شما باشید...همه میخوان شما برگردید...
گوشی رو قطع کردم...
باید برم؟...
اون...میاد؟
۷
سه هفته بعد
کوک
دوباره زنگ زدددد
جواب دادم
کوک. بلههه جونگی
جونگی. داداشش لطفا برگرد کره...هق...خواهش میکنم...
نگران شدم سریع گفتم. هی جونگی خوبی داداش...
جونگی. پ..پدر بزرگ و مادر بزرگ فوت شدننن
چی....
ی...یعنی چی
با صدای لرزونی گفتم. ی...یعنی چی...چطور...
جونگ. داداشششش فقط بیا فردا خاک سپاریشونه...
تلفن قطع شد...
چرا؟...مرگ پدربزرگ و مادربزرگ
برگشت به کره...
نمیشه...نمیتونم
دلم تنگه ولی...میترسم...
از ترک دوباره ی قلبم...
ترک قبلی خیلی بد بود...
نه...نههههه....هقققق...نمیتونممممم
تهیونگ
تا رونی رو رسوندم خونه گوشیم زنگ خورد...
ته را...
رونی گفت...نمیخوای جوابشو بدی عزیزم؟
گفتم. بدم؟
رونی. اوهوم
خیلی خب باشه...با تردید آیکون سبزو کشیدم...
و صدای نرم ته را پیچید توی گوشم...
ته...تهیونگیی...خودتی اوپا؟
گفتم. ته...را خودمم
تهرا. تهیونگیییییی...هق...هق خودتو برسون ...خواهش میکنم برگرد...
نکنه چیزی شده...
سریع گفتم. ته را خوبی؟ چیزی شده؟
تهرا. داداشششش مامان بزرگ و پدر بزرگگگگ...هق...اونا فوت شدننننن...
لطفا بیاااا
دستم ول شد روی پام ی...یعنی چی فوت شدن...
دستم لرزون برگشت سمت گوشم
گفتم. ته را این راه برای برگشتن من اصلا راه خوب و مناسبی نیست...
رونی با نگرانی دستمو گرفت و آروم گفت. چیزی شده؟
سرمو تکون دادم که تهرا گفت. داداش خدا شاهده که شوخی نیست فردا خاک سپاریه و اونا دوست داشتن شما باشید...همه میخوان شما برگردید...
گوشی رو قطع کردم...
باید برم؟...
اون...میاد؟
۲.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.