پارت 9
پارت 9
یونجون صدای باز شدن در را شنید با ذوق به طرف در نگاه کرد:اماده ای بریم؟ یونجون با شوق بلند شد و به طرف سوبین رفت:بریم! سوبین در خانه را قفل کرد و هر دو راهی شهربازی شدند:خب... اول چی سوار شیم؟ یونجون:نمیدونم.. تو بگو.. سوبین:تونل وحشت! چطوره؟ یونجون که به شدت میترسید با لکنت گفت:خ.. خو.. خوبه.. سوبین:اگه میترسی یه چیز دیگه سوار شیم.. یونجون که دید سوبین دلش ترن هوایی میخواد تصمیم گرفت به ترسش غلبه کنه:نه، اصلا نمیترسم.. بریم! بدین ترتیب هر دو به طرف دکه ی بلیط فروشی رفتن دو تا بلیط گرفتن.. بعد از گذشت چند دقیقه نوبتشون شد و وارد شدن:یونجون.. خوبی؟ رنگت پریده.. یونجون:اره.. خوبم.. بریم.. هر دو سوار شدند، هر لحظه ضربان قلب یونجون بیشتر و بیشتر میشد... چند نفس عمیق کشید اما اثری نداشت.. ترن شروع به حرکت کرد و این باعث افزایش استرس و ترس یونجون شد...
یونجون صدای باز شدن در را شنید با ذوق به طرف در نگاه کرد:اماده ای بریم؟ یونجون با شوق بلند شد و به طرف سوبین رفت:بریم! سوبین در خانه را قفل کرد و هر دو راهی شهربازی شدند:خب... اول چی سوار شیم؟ یونجون:نمیدونم.. تو بگو.. سوبین:تونل وحشت! چطوره؟ یونجون که به شدت میترسید با لکنت گفت:خ.. خو.. خوبه.. سوبین:اگه میترسی یه چیز دیگه سوار شیم.. یونجون که دید سوبین دلش ترن هوایی میخواد تصمیم گرفت به ترسش غلبه کنه:نه، اصلا نمیترسم.. بریم! بدین ترتیب هر دو به طرف دکه ی بلیط فروشی رفتن دو تا بلیط گرفتن.. بعد از گذشت چند دقیقه نوبتشون شد و وارد شدن:یونجون.. خوبی؟ رنگت پریده.. یونجون:اره.. خوبم.. بریم.. هر دو سوار شدند، هر لحظه ضربان قلب یونجون بیشتر و بیشتر میشد... چند نفس عمیق کشید اما اثری نداشت.. ترن شروع به حرکت کرد و این باعث افزایش استرس و ترس یونجون شد...
۱.۹k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.