رمان شاهزاده اهریمن پارت65
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت65
💥عکس شخصیتا و منطقه متروکه تو اسلایدا هستش💥
درواقع فقط میخوام کمکش کنم ولی دقیقا نمیدونم چ اتفاقی براش افتاده
&: از حرفات میتونم ی حدسای بزنم
اینکه یا واقعا نگرانشی میخوای از این مکافات درش بیاری، یا اینکه خودش اومده سراغت و حالا تو موندی حرفاش راسته یا دروغ، یا شایدم هر دو...
+: فکر کنم جای درستی برا اینکار انتخاب نکردم، فعلا.
&: برناا، درست گفتم؟
بهت زده برگشتم سمتش
&: پس درست حدس زدم، تو برنایی و اون پسره ک بیرون منتظرته امیره
+: تو، تو منو از کجا میشناسی؟
&: من هرکی ک به آرش ربط داشته باشه رو میشناسم، ولی حالا درباره سوال تو.
اینکه تو چی درباره آرش شنیدی همش بستگی ب خودت و شناختیه ک نسبت بهش داری داره، تو میتونی خیلی راحت ازش بگذری و خودتو درگیر این منجلاب نکنی یا اینکه بری اونجا و برای نجات ارش سوپرمن بازی دربیاری با کله بیوفتی وسط این گوه دونی، همه اینا با خودته، ولی اینم بدون هر تصمیمی ک بگیری هم سرنوشت خودت هم اطرافیانتو عوض میکنی.
تو این مسیر اعتماد حرف اولو میزنه ولی باید اونقدر باهوش باشی ک آدمای صادقو بین آدمای دروغ گو و فریب کار تشخیص بدی.
از سرجاش بلند شد، رو ب روم قرار گرفت.
&:تنها کمکی ک میتونم بهت بکنم اینه ک..
خم شد صورتشو جلوم گرفت صداشو اورد پایین
&: دو نفر از نزدیک ترین شخص های زندگیت، تورو ب دوراهی میرسونن یکی از اونا پر از کینه و پلیدیه یکی از اونا پر از خوبی پاکی، این تویی ک انتخاب میکنی با کدومشون بری.
عقب گرد کرد پشت بهش واستاد.
&: برو ب حرفام خوب فکر کرن بعد تصمیمت رو بگیر درضمن این حرفا فقط باید بین خودمون دوتا بمونه.
ضمنا ی چیز دیگه..
برگشت سمتش
&: همیشه دروغ ظاهری زیباتر و فریبنده تری داره . تو این راه اول ب خودت اعتماد کن بعد ب قلبت ایمان داشته باش ن ب عقلت....
×: نمیخوای بگی شهرام چی بهت گفته ک اینطوری رفتی تو فکر؟
+: خزعبل.
مردک معلوم نبود چی زده، باید ی راه دیگه پیدا کنم.
×: عجببب...میخوای من برم با آرش حرف بزنم؟
+: تو چرا؟
×: آخه اون شب خیلی دعواتون شد، بعدش ک گفت دوست نداره دیگه همو ببینید. خب من میرم، حداقل ببینم چیکارمون داشت.
+: مطمئنی میخوای بری؟
×: آره چیزی نمیشه.
+: باشه، پس تا شب خبرشو بهم بده.
×: اوکیه، پس من رفتم فعلا..
+: امیر معلوم هست کدوم گوری هستی ک جواب نمیدی؟؟؟
×: برنا کجایی همین الان باید ببینمت.
+: توقع داری این موقع شب کدوم گوری باشم مرتیکه..!؟
×: خب حالا چرا میزنی.
+: میگی چیده یا جفت پا بیام تو حلقت.
خیلی جدی بهش گفت
×: برنا اوضاع پیچیده تر از این حرفاس، ی جوری خانوادتو بپیچون باید بریم ی جایی.
+: نیاز ب پیچوندن نیست چون کلا نیستن، حالا کدوم قبری میخوای بری؟
×: ی جا ک جواب همه سوالاتتو بگیری...
+: اینجا چ جهنمیه دیگه؟
×: پیاده شو ک باید خودت ببینی
+: امیر اینجا ی جوریه، مطمئنی قراره بیان اینجا؟
×: خب چ توقعی داری، اینجا کاملا متروکه است حتی آدمم بکشن کسی خبر دار نمیشه، فقط احمقای مث ما حاضر میشن بیان اینجا. و درباره بودنشون ک باید بگم، بعله کاملا مطمئنم ک میان اینجا، کلی برام آب خورده تا تونستم جاشو پیدا کنم.
+: خب الان باید کجا بریم؟
×: این ساختمون میبینی؟ الان ما پشتشیم جلوش ی محوطه داره ک پیستش کردن دقیقا همونجا قرار مسابقه گذاشتن،اون طور ک به من گفتن قرار بوده آرش یکیو ب عنوان شرکت کننده معرفی کنه تا تو مسابقه شرکت کنه و از قرار معلوم اون شخص تو بودی ولی چون بحثتون میشه آرش چاره ای نداشته ک یکی دیگه رو انتخاب کنه..
+: یعنی اون حرفاش دروغ بوده؟
×: نمیدونم، وقتی پرسیدم گفتن چیزی در اینباره تاحالا نشنیدن، ولی گفتن آرش خودش وارد این ماجرا شده و پول خوبی ام از کارش میگیره.
+: آرش خودش از خانواده پولداریه نیازی ب این پولا نداره.
×: ساده ای دیگه، تو حساب کن خانواده آرش با اون همه محدودیت ماهی میگم هفت تومن بهش میدادن، ولی با این کار حداقل روزانه بیست تومن درمیاره. حالا خودت حساب کن ماهی هفت میلیون کجا روزی بیست میلیون کجا.
+: از کجا معلوم ک دروغ نمیگن؟
×: دیونه ای؟ چرا باید دروغ بگن،اصلا تورو میشناسن ک بهم زدنه دوستیتون براشون سود داشته باشه؟
همون لحظه حرف شهرام مث جرقه تو ذهنش زده شد
( &: دو نفر هستن ک، یکی شون تورو ب بیراه میبره..
اینبار با عقل ن با دلت انتخاب کن..)
×: برنا؟ چرا خشکت زده، بیا بریم دیگه..
+: هان؟ آها بریم.
*: کجا بسلامتی، بودید حالا..
×: گاومون زایید..
💥عکس شخصیتا و منطقه متروکه تو اسلایدا هستش💥
درواقع فقط میخوام کمکش کنم ولی دقیقا نمیدونم چ اتفاقی براش افتاده
&: از حرفات میتونم ی حدسای بزنم
اینکه یا واقعا نگرانشی میخوای از این مکافات درش بیاری، یا اینکه خودش اومده سراغت و حالا تو موندی حرفاش راسته یا دروغ، یا شایدم هر دو...
+: فکر کنم جای درستی برا اینکار انتخاب نکردم، فعلا.
&: برناا، درست گفتم؟
بهت زده برگشتم سمتش
&: پس درست حدس زدم، تو برنایی و اون پسره ک بیرون منتظرته امیره
+: تو، تو منو از کجا میشناسی؟
&: من هرکی ک به آرش ربط داشته باشه رو میشناسم، ولی حالا درباره سوال تو.
اینکه تو چی درباره آرش شنیدی همش بستگی ب خودت و شناختیه ک نسبت بهش داری داره، تو میتونی خیلی راحت ازش بگذری و خودتو درگیر این منجلاب نکنی یا اینکه بری اونجا و برای نجات ارش سوپرمن بازی دربیاری با کله بیوفتی وسط این گوه دونی، همه اینا با خودته، ولی اینم بدون هر تصمیمی ک بگیری هم سرنوشت خودت هم اطرافیانتو عوض میکنی.
تو این مسیر اعتماد حرف اولو میزنه ولی باید اونقدر باهوش باشی ک آدمای صادقو بین آدمای دروغ گو و فریب کار تشخیص بدی.
از سرجاش بلند شد، رو ب روم قرار گرفت.
&:تنها کمکی ک میتونم بهت بکنم اینه ک..
خم شد صورتشو جلوم گرفت صداشو اورد پایین
&: دو نفر از نزدیک ترین شخص های زندگیت، تورو ب دوراهی میرسونن یکی از اونا پر از کینه و پلیدیه یکی از اونا پر از خوبی پاکی، این تویی ک انتخاب میکنی با کدومشون بری.
عقب گرد کرد پشت بهش واستاد.
&: برو ب حرفام خوب فکر کرن بعد تصمیمت رو بگیر درضمن این حرفا فقط باید بین خودمون دوتا بمونه.
ضمنا ی چیز دیگه..
برگشت سمتش
&: همیشه دروغ ظاهری زیباتر و فریبنده تری داره . تو این راه اول ب خودت اعتماد کن بعد ب قلبت ایمان داشته باش ن ب عقلت....
×: نمیخوای بگی شهرام چی بهت گفته ک اینطوری رفتی تو فکر؟
+: خزعبل.
مردک معلوم نبود چی زده، باید ی راه دیگه پیدا کنم.
×: عجببب...میخوای من برم با آرش حرف بزنم؟
+: تو چرا؟
×: آخه اون شب خیلی دعواتون شد، بعدش ک گفت دوست نداره دیگه همو ببینید. خب من میرم، حداقل ببینم چیکارمون داشت.
+: مطمئنی میخوای بری؟
×: آره چیزی نمیشه.
+: باشه، پس تا شب خبرشو بهم بده.
×: اوکیه، پس من رفتم فعلا..
+: امیر معلوم هست کدوم گوری هستی ک جواب نمیدی؟؟؟
×: برنا کجایی همین الان باید ببینمت.
+: توقع داری این موقع شب کدوم گوری باشم مرتیکه..!؟
×: خب حالا چرا میزنی.
+: میگی چیده یا جفت پا بیام تو حلقت.
خیلی جدی بهش گفت
×: برنا اوضاع پیچیده تر از این حرفاس، ی جوری خانوادتو بپیچون باید بریم ی جایی.
+: نیاز ب پیچوندن نیست چون کلا نیستن، حالا کدوم قبری میخوای بری؟
×: ی جا ک جواب همه سوالاتتو بگیری...
+: اینجا چ جهنمیه دیگه؟
×: پیاده شو ک باید خودت ببینی
+: امیر اینجا ی جوریه، مطمئنی قراره بیان اینجا؟
×: خب چ توقعی داری، اینجا کاملا متروکه است حتی آدمم بکشن کسی خبر دار نمیشه، فقط احمقای مث ما حاضر میشن بیان اینجا. و درباره بودنشون ک باید بگم، بعله کاملا مطمئنم ک میان اینجا، کلی برام آب خورده تا تونستم جاشو پیدا کنم.
+: خب الان باید کجا بریم؟
×: این ساختمون میبینی؟ الان ما پشتشیم جلوش ی محوطه داره ک پیستش کردن دقیقا همونجا قرار مسابقه گذاشتن،اون طور ک به من گفتن قرار بوده آرش یکیو ب عنوان شرکت کننده معرفی کنه تا تو مسابقه شرکت کنه و از قرار معلوم اون شخص تو بودی ولی چون بحثتون میشه آرش چاره ای نداشته ک یکی دیگه رو انتخاب کنه..
+: یعنی اون حرفاش دروغ بوده؟
×: نمیدونم، وقتی پرسیدم گفتن چیزی در اینباره تاحالا نشنیدن، ولی گفتن آرش خودش وارد این ماجرا شده و پول خوبی ام از کارش میگیره.
+: آرش خودش از خانواده پولداریه نیازی ب این پولا نداره.
×: ساده ای دیگه، تو حساب کن خانواده آرش با اون همه محدودیت ماهی میگم هفت تومن بهش میدادن، ولی با این کار حداقل روزانه بیست تومن درمیاره. حالا خودت حساب کن ماهی هفت میلیون کجا روزی بیست میلیون کجا.
+: از کجا معلوم ک دروغ نمیگن؟
×: دیونه ای؟ چرا باید دروغ بگن،اصلا تورو میشناسن ک بهم زدنه دوستیتون براشون سود داشته باشه؟
همون لحظه حرف شهرام مث جرقه تو ذهنش زده شد
( &: دو نفر هستن ک، یکی شون تورو ب بیراه میبره..
اینبار با عقل ن با دلت انتخاب کن..)
×: برنا؟ چرا خشکت زده، بیا بریم دیگه..
+: هان؟ آها بریم.
*: کجا بسلامتی، بودید حالا..
×: گاومون زایید..
۱.۶k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.