عشق واقعی ♡:.. پارت 1
عشق واقعی ♡:.. پارت 1
اسم من ا،ت هست و 21 سالمه و در یک شرکت بزرگ و معروف کار میکنم و تازگی ها به بخش جدید منتقل شدم چون به گفته ی مدیر کارم خیلی خوب بوده...
ویو ا،ت:
دوروزه حالم خیلی خوب نیست فکر کنم مریض شدم.. شاید بتونم از مدیرمون (جیمین) اجازه بگیرم که چندروزی نیام،... امم ولش کن تازه منتقل شدم به بخش جدید شاید اگر ببینن تنبل شدم و نمیام دوباره منو منتقل کنن به بخش قبلی. همینطور که داشتم فکر میکردم دوستم اومد (دیانا)
دیانا: ات خوبی؟ رنگت پریده
ات: نه چیزی نیست یکم حالم بده
دیانا: والا اینطوری که من میبینم یکم حالت بد نیست، خیلی حالت بده. پریودی؟
ات: نه بابا تازه تموم شده.
دیانا: خب چرا نمیری اجازه بگیری بری خونه؟
ات: اخه من تازه منتقل شدم به بخش جدید شاید فکر کنن من تنبل شدم و منو برگردونن به بخش قبلی.
دیانا: دیوونه ای چیزی هستی؟ اصلا خودم میرم از اقای پارک اجازه میگیرم.
ات: نه لطفا...
ویو ات:
دیانا به حرفم گوش نداد و رفت دفتر مدیر. چون دیوار های دفتر شیشه ای بود میتونستم ببینم دیانا چی کار میکنه.
دیانا موهای فرفریشو زد پشت گوشش و با کمی ناز چیزی به اقای پارک گفت. لپای دیانا سرخ شده بود.
اقای پارک از پشت شیشه نگاهی به من انداخت و لبخند زد و چیزی به دیانا گفت.
دیانا هم ازش تشکر کرد و اومد بیرون.
خیلی برام عجیب بود تاحالا هیچوقت به هیچکس لبخند نمیزد حتی وقتی دیانا باهاش صحبت میکرد قیافه ی جدی داشت اما هروقت منو میدید لبخند میزد.
دیانا: ات حله بدو برو خونه.
ات: جدی؟ راضیش کردی؟ مرسیی.
ویو ات:
سریع وسایلم رو جمع کردم و از دیانا خداحاظی کردم.
فردا صبح:
حالم خیلی بهتر بود. پا شدم صبحانه خوردم
و یک لباس خیلی باز پوشیدم و یک ارایش لایت کردم. وقتی وارد شرکت شدم اقای پارک جیمین جلوم سبز شد.
جیمین: خانوم ات امکانش هست یه چند دقیقه ای وقتتون رو بگیرم؟
ات: بله چیکار دارین؟
جیمین: لطفا یه چند دقیقه بیاین اتاق.
ویو ات: وقتی وارد اتاق شدم درو بست و قفل کرد. بعد یه نگاهی به بدنم انداخت و گفت خیلی هاتی دیگه نمیتونم تحمل کنم بعد منو چسبوند به دیوار و شروع کرد به بوسیدنم.....
پارت 2 رو هم بزارم؟ 🙃
اسم من ا،ت هست و 21 سالمه و در یک شرکت بزرگ و معروف کار میکنم و تازگی ها به بخش جدید منتقل شدم چون به گفته ی مدیر کارم خیلی خوب بوده...
ویو ا،ت:
دوروزه حالم خیلی خوب نیست فکر کنم مریض شدم.. شاید بتونم از مدیرمون (جیمین) اجازه بگیرم که چندروزی نیام،... امم ولش کن تازه منتقل شدم به بخش جدید شاید اگر ببینن تنبل شدم و نمیام دوباره منو منتقل کنن به بخش قبلی. همینطور که داشتم فکر میکردم دوستم اومد (دیانا)
دیانا: ات خوبی؟ رنگت پریده
ات: نه چیزی نیست یکم حالم بده
دیانا: والا اینطوری که من میبینم یکم حالت بد نیست، خیلی حالت بده. پریودی؟
ات: نه بابا تازه تموم شده.
دیانا: خب چرا نمیری اجازه بگیری بری خونه؟
ات: اخه من تازه منتقل شدم به بخش جدید شاید فکر کنن من تنبل شدم و منو برگردونن به بخش قبلی.
دیانا: دیوونه ای چیزی هستی؟ اصلا خودم میرم از اقای پارک اجازه میگیرم.
ات: نه لطفا...
ویو ات:
دیانا به حرفم گوش نداد و رفت دفتر مدیر. چون دیوار های دفتر شیشه ای بود میتونستم ببینم دیانا چی کار میکنه.
دیانا موهای فرفریشو زد پشت گوشش و با کمی ناز چیزی به اقای پارک گفت. لپای دیانا سرخ شده بود.
اقای پارک از پشت شیشه نگاهی به من انداخت و لبخند زد و چیزی به دیانا گفت.
دیانا هم ازش تشکر کرد و اومد بیرون.
خیلی برام عجیب بود تاحالا هیچوقت به هیچکس لبخند نمیزد حتی وقتی دیانا باهاش صحبت میکرد قیافه ی جدی داشت اما هروقت منو میدید لبخند میزد.
دیانا: ات حله بدو برو خونه.
ات: جدی؟ راضیش کردی؟ مرسیی.
ویو ات:
سریع وسایلم رو جمع کردم و از دیانا خداحاظی کردم.
فردا صبح:
حالم خیلی بهتر بود. پا شدم صبحانه خوردم
و یک لباس خیلی باز پوشیدم و یک ارایش لایت کردم. وقتی وارد شرکت شدم اقای پارک جیمین جلوم سبز شد.
جیمین: خانوم ات امکانش هست یه چند دقیقه ای وقتتون رو بگیرم؟
ات: بله چیکار دارین؟
جیمین: لطفا یه چند دقیقه بیاین اتاق.
ویو ات: وقتی وارد اتاق شدم درو بست و قفل کرد. بعد یه نگاهی به بدنم انداخت و گفت خیلی هاتی دیگه نمیتونم تحمل کنم بعد منو چسبوند به دیوار و شروع کرد به بوسیدنم.....
پارت 2 رو هم بزارم؟ 🙃
۲.۷k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.