پارت۶۷
#پارت۶۷
کلافه دستی تو موهام کشیدم و از شرکت خارج شدم و سوار ماشین شدم ، به سمت اداره ی پلیس رفتم تا شاید بتونم کاری کنم .....
سرهنگ :پس شما مدعی هستین که سپهر اریایی میتونه یه بلایی سر همسرتون بیاره؟؟
من:جناب سرهنگ اقای اریایی مارو تهدید کردن و میتونن هربلایی سر الینا بیاره
سرهنگ :ما رد ایشونو گرفتیم ، ایشون دیروز بع ارومیه رفتن
یکم فکر کردم ، اخه سپهر چرا باید بره ارومیه ، دلیلی نداره ، شاید الینا ارومیه باشه ، اخ اصلا حواسم نبوده که اونجا یه دوستی به اسم ستاره داره .... خدایا خودت کمک کن سپهر بلایی سر الینا نیورده باشه
بعداز خداحافظی با سرهنگ سوار ماشین شدم ، وسایل هامو جمع کردم و به سمت ارومیه حرکت کردم ، توی راه گوشیمو برداشتم و به همسر دوست الینا زنگ زدم
یاشار:الو
+سلام یاشارجان خوبی داداش
-سلام ، مرسی من شمارو نمیشناسم
+خیلی ممنون بعداز این همه رفاقت ... حرفمو قطع کرد و گفت:امیر تویی؟؟؟
-بله خود خودم هستم ، چه خبر خوبی
-ممنون سلامت باشی
+من دارم میام ارومیه ، پیش الینا
لحظه ای سکوت کرد و گفت:..چرا
+چرا نداره ، میخوام بیام پیش خانومم
-راستش راستش
+چیشده ، اتفاقی افتاده
-اتفاق که چه عرض کنم
+داری نگرانم میکنی بگو چیشده
-خیلی خب ، درست رانندگی کن ، امروز زنگ در رو میزنن و الینا خانم میره در رو باز کنه ، ولی بعدش میدزدنش و ماهم ازش خبر نداریم ، البته رفتیم کلانتری و اطلاع دادیم
+یعنی چی ، شماها کجابودین که الینای منو دزدیدن ، چرا گذاشتین تنهایی بره ، هاا جواب بده
-امیر جان اروم باش ، الان وقتش نیست بعدا واست توضیح میدم ، الان سعی کن سریع تر برسی ارومیه ، ممکنه کار سپهر باشه
+سپهر؟
-اره ، الینا تموم ماجرا رو واسه همسرم تعریف کرده بود ، ماهم شک داریم
+باشه پس خداحافظ
قطع کردم ، خدایا اگه بلایی سر الینا بیاد من زندگی سپهر رو به گند میکشم ، کثافت عوضی
حدود دوساعت بعد رسیدم ارومیه و زنگ زدم ادرس رو از یاشار گرفتم ، به سمت خونشون رفتم
زنگ در رو زدم که یاشاربه استقبالم اومد و مردونه بغلم کرد و گفت:داداش اصلا نگران نباش ، ایشالا الینا پیدا میشه
+اگه یه بلایی سرش بیاد به ولای علی سپهر رو میکشم
-اروم باش بیا بشین
سمت پذیرایی رفتیم و رو مبلا نشستیم که ستاره هم اومد ، چشاش از شدت گریه قرمز شده بود
اروم گفت:سلام اقا امیر ، شرمنده شرمنده که چنین بلایی سر الینا اومد
با ناراحتی گفتم:تقصیر شما نیست شتاره خانوم ، باید ازتون ممنون باشم توی این مدت به الینا کمک کردین ، اینطوری نگین
اروم شد و هیچی نگفت
گوشیم زنگ خورد ، ارشام بود ، خدایا حالا جواب اینو چی بدم ، هنوزم از دستم عصبلنی بود و باهام حرف نمیزد
+الو سلام
-سلام ، کجایی چرا گوشیت و جواب نمیدی
+ببخشید ، اومدم ارومیه
-توی این اوضاع تو رفتی ارومیه؟؟؟
ماجرای دزدیده شدن الینا رو واسش تعریف کردم که با صدای داد گفت: به خداقسم اگه بلایی سر خواهرم اومد نمیبخشمت ، لعنتی زندگیشو به گند کشیدی احمق
نیدونستم چی بگم و از کجا بگم ، ارع من زندگیه عشقمو به گند کشیدم و حرفاشو باور نکردم
مریم گ شی رو برداشت و گفت:الو امیر خوبی؟؟
+اره خیلی خوبم ، خودت خوبی ... لعنتی باید حالم خوب باشه؟؟؟
-میگم ، میخوای ما بیایم ارومیه
+شماها بیاین چیکار ، کاری از دستتون بر نمیاد ، بهتره پدر شوهر و مادر شوهر خودتو اروم کنی ، تااز نبود الینا دق نکردن
-خیلی خب باشه ، فقط هراتفاقی افتاد مارو در جریان قرار بده
+باشه
-خداحافظ
گوشی رو قطع کردم
که یاشار گفت:بلند شو بریم کلانتزی ، زنگ زدن و گفتن تونستن ردشونو پیدا کنن
+باش
بلندشدیم و به سمت کلانتری رفتیم
الینا
اون سپهر لعنتی منو دزدیده بود و خدا میدونست چه نقشه هایی واسم کشیده ، نمیدونستم باید چیکار کنم ، ترس کل وجودمو گرفته بود
در اتاق باز شد و سپهر اومد تو
-به به ، خانوم کوچولوی خودم ، تو دیگه مال من شدی عشقم ، هیچکسم نمیتونه تورو از من بگیره ..... حتی امیر جونت
حیف که دستام بسته بود وگرنه سرشو میکوبیدم به دیوار ببشعور عوضی
+اسم امیر رو به زبون نیار احمق
-اخی ، حالا کارای مهم تری داریم عشقم
اروم به سمتم اومد که جیغ کشیدم و گفتم:برو اونطرف
با چشای خمارش به سمت اومد و بغلم کرد ، شالم رو وحشیانه از سرم کشید و گفت:چه موهای خوشگلی ، به امیر حق میدم عاشقت شده باشه فسقلی
کلافه دستی تو موهام کشیدم و از شرکت خارج شدم و سوار ماشین شدم ، به سمت اداره ی پلیس رفتم تا شاید بتونم کاری کنم .....
سرهنگ :پس شما مدعی هستین که سپهر اریایی میتونه یه بلایی سر همسرتون بیاره؟؟
من:جناب سرهنگ اقای اریایی مارو تهدید کردن و میتونن هربلایی سر الینا بیاره
سرهنگ :ما رد ایشونو گرفتیم ، ایشون دیروز بع ارومیه رفتن
یکم فکر کردم ، اخه سپهر چرا باید بره ارومیه ، دلیلی نداره ، شاید الینا ارومیه باشه ، اخ اصلا حواسم نبوده که اونجا یه دوستی به اسم ستاره داره .... خدایا خودت کمک کن سپهر بلایی سر الینا نیورده باشه
بعداز خداحافظی با سرهنگ سوار ماشین شدم ، وسایل هامو جمع کردم و به سمت ارومیه حرکت کردم ، توی راه گوشیمو برداشتم و به همسر دوست الینا زنگ زدم
یاشار:الو
+سلام یاشارجان خوبی داداش
-سلام ، مرسی من شمارو نمیشناسم
+خیلی ممنون بعداز این همه رفاقت ... حرفمو قطع کرد و گفت:امیر تویی؟؟؟
-بله خود خودم هستم ، چه خبر خوبی
-ممنون سلامت باشی
+من دارم میام ارومیه ، پیش الینا
لحظه ای سکوت کرد و گفت:..چرا
+چرا نداره ، میخوام بیام پیش خانومم
-راستش راستش
+چیشده ، اتفاقی افتاده
-اتفاق که چه عرض کنم
+داری نگرانم میکنی بگو چیشده
-خیلی خب ، درست رانندگی کن ، امروز زنگ در رو میزنن و الینا خانم میره در رو باز کنه ، ولی بعدش میدزدنش و ماهم ازش خبر نداریم ، البته رفتیم کلانتری و اطلاع دادیم
+یعنی چی ، شماها کجابودین که الینای منو دزدیدن ، چرا گذاشتین تنهایی بره ، هاا جواب بده
-امیر جان اروم باش ، الان وقتش نیست بعدا واست توضیح میدم ، الان سعی کن سریع تر برسی ارومیه ، ممکنه کار سپهر باشه
+سپهر؟
-اره ، الینا تموم ماجرا رو واسه همسرم تعریف کرده بود ، ماهم شک داریم
+باشه پس خداحافظ
قطع کردم ، خدایا اگه بلایی سر الینا بیاد من زندگی سپهر رو به گند میکشم ، کثافت عوضی
حدود دوساعت بعد رسیدم ارومیه و زنگ زدم ادرس رو از یاشار گرفتم ، به سمت خونشون رفتم
زنگ در رو زدم که یاشاربه استقبالم اومد و مردونه بغلم کرد و گفت:داداش اصلا نگران نباش ، ایشالا الینا پیدا میشه
+اگه یه بلایی سرش بیاد به ولای علی سپهر رو میکشم
-اروم باش بیا بشین
سمت پذیرایی رفتیم و رو مبلا نشستیم که ستاره هم اومد ، چشاش از شدت گریه قرمز شده بود
اروم گفت:سلام اقا امیر ، شرمنده شرمنده که چنین بلایی سر الینا اومد
با ناراحتی گفتم:تقصیر شما نیست شتاره خانوم ، باید ازتون ممنون باشم توی این مدت به الینا کمک کردین ، اینطوری نگین
اروم شد و هیچی نگفت
گوشیم زنگ خورد ، ارشام بود ، خدایا حالا جواب اینو چی بدم ، هنوزم از دستم عصبلنی بود و باهام حرف نمیزد
+الو سلام
-سلام ، کجایی چرا گوشیت و جواب نمیدی
+ببخشید ، اومدم ارومیه
-توی این اوضاع تو رفتی ارومیه؟؟؟
ماجرای دزدیده شدن الینا رو واسش تعریف کردم که با صدای داد گفت: به خداقسم اگه بلایی سر خواهرم اومد نمیبخشمت ، لعنتی زندگیشو به گند کشیدی احمق
نیدونستم چی بگم و از کجا بگم ، ارع من زندگیه عشقمو به گند کشیدم و حرفاشو باور نکردم
مریم گ شی رو برداشت و گفت:الو امیر خوبی؟؟
+اره خیلی خوبم ، خودت خوبی ... لعنتی باید حالم خوب باشه؟؟؟
-میگم ، میخوای ما بیایم ارومیه
+شماها بیاین چیکار ، کاری از دستتون بر نمیاد ، بهتره پدر شوهر و مادر شوهر خودتو اروم کنی ، تااز نبود الینا دق نکردن
-خیلی خب باشه ، فقط هراتفاقی افتاد مارو در جریان قرار بده
+باشه
-خداحافظ
گوشی رو قطع کردم
که یاشار گفت:بلند شو بریم کلانتزی ، زنگ زدن و گفتن تونستن ردشونو پیدا کنن
+باش
بلندشدیم و به سمت کلانتری رفتیم
الینا
اون سپهر لعنتی منو دزدیده بود و خدا میدونست چه نقشه هایی واسم کشیده ، نمیدونستم باید چیکار کنم ، ترس کل وجودمو گرفته بود
در اتاق باز شد و سپهر اومد تو
-به به ، خانوم کوچولوی خودم ، تو دیگه مال من شدی عشقم ، هیچکسم نمیتونه تورو از من بگیره ..... حتی امیر جونت
حیف که دستام بسته بود وگرنه سرشو میکوبیدم به دیوار ببشعور عوضی
+اسم امیر رو به زبون نیار احمق
-اخی ، حالا کارای مهم تری داریم عشقم
اروم به سمتم اومد که جیغ کشیدم و گفتم:برو اونطرف
با چشای خمارش به سمت اومد و بغلم کرد ، شالم رو وحشیانه از سرم کشید و گفت:چه موهای خوشگلی ، به امیر حق میدم عاشقت شده باشه فسقلی
۱۵.۷k
۲۴ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.