عمارت هان
#عمارت_هان
پارت چهارم
ا.ت:باشه
دستشو گرفتم و بردمش پایین نشوندمش رو صندلی خودمم نشستم کنارش و عاقد حرفاشو زد
*فلش بک به نیم ساعت بعد*
بلاخره تموم شد و عاقد رفت منم رفتم بدرقشون کردم که برگشتم دیدم دختره داره گریه میکنه
هان:اصلا حوصله گریههاتو ندارم زود بیا تو اتاق
ا.ت:نمیام گفتی ازدواج کنیم گفتم باشه،گفتی گریه نکن گفتم باشه ولی دیگه گوش نمیدم
دستشو گرفتم و کشوندمش سمت خودم
هان:تو الان دیگه برای منی پس هرکار گفتم باید انجام بدی
ا.ت:گفتم نه
هان:باشه خودت خواستی بیبی
دستشو گرفتم بردم پرتش کردم تو اتاق و درو قفل کردم اومد که درو باز کنه ولی پرتش کردم رو تخت
ا.ت:ازم چی میخوای ولم کنننننن
هان:فقط میخوام مال من باشی ولی دیگه داری زیاد میری رو مخم
دستاشو نگه داشتم و دهنشو با پارچه بستم
هان:هروقت ساکت شدی بگو بازش کنم
ا.ت:ساکت میشم بازش کن(گریه)
بازش کردم و دوباره ا.ت و پرت کردم رو تخت
هان:دیگه صبرم تموم شده همین امشب باید مال من بشی
لباسشو دراوردم و لباس خودمم دراوردم
ا.ت:چیکار میکنی ولم کن
جلو دهنشو گرفتم دی*کمو جلو ورودیش تنظیم کردم کردم بدون اینکه بزارم یکم عادت کنه یعدفه کردم توش و محکم توش ضربه زدم که جیغش رفت هوا
ا.ت:عاح عاح بس کن دردم میاد عاح....
هان:همینجوری ادامه بده بیشتر تحریک میشم بیبی عاح
بعد یکساعت ازش کشیدم بیرون و افتادم کنارش بغلش کردم و شروع کردم به مارک کردن بدنش
ا.ت:ولم کن ازم دور شو عاححححح
هان:تا الان خوب بودی باهات خوب بودم دیگه خرابش نکن که برات گرون تموم میشه فهمیدی
ا.ت:ب....باشه(گریه)
یدونه زدم تو سرش
هان:حوصله ندارم پس گریه نکن
سرشو تکون داد و اشکاشو پاک کرد
........
پایان پارت چهارم
پارت چهارم
ا.ت:باشه
دستشو گرفتم و بردمش پایین نشوندمش رو صندلی خودمم نشستم کنارش و عاقد حرفاشو زد
*فلش بک به نیم ساعت بعد*
بلاخره تموم شد و عاقد رفت منم رفتم بدرقشون کردم که برگشتم دیدم دختره داره گریه میکنه
هان:اصلا حوصله گریههاتو ندارم زود بیا تو اتاق
ا.ت:نمیام گفتی ازدواج کنیم گفتم باشه،گفتی گریه نکن گفتم باشه ولی دیگه گوش نمیدم
دستشو گرفتم و کشوندمش سمت خودم
هان:تو الان دیگه برای منی پس هرکار گفتم باید انجام بدی
ا.ت:گفتم نه
هان:باشه خودت خواستی بیبی
دستشو گرفتم بردم پرتش کردم تو اتاق و درو قفل کردم اومد که درو باز کنه ولی پرتش کردم رو تخت
ا.ت:ازم چی میخوای ولم کنننننن
هان:فقط میخوام مال من باشی ولی دیگه داری زیاد میری رو مخم
دستاشو نگه داشتم و دهنشو با پارچه بستم
هان:هروقت ساکت شدی بگو بازش کنم
ا.ت:ساکت میشم بازش کن(گریه)
بازش کردم و دوباره ا.ت و پرت کردم رو تخت
هان:دیگه صبرم تموم شده همین امشب باید مال من بشی
لباسشو دراوردم و لباس خودمم دراوردم
ا.ت:چیکار میکنی ولم کن
جلو دهنشو گرفتم دی*کمو جلو ورودیش تنظیم کردم کردم بدون اینکه بزارم یکم عادت کنه یعدفه کردم توش و محکم توش ضربه زدم که جیغش رفت هوا
ا.ت:عاح عاح بس کن دردم میاد عاح....
هان:همینجوری ادامه بده بیشتر تحریک میشم بیبی عاح
بعد یکساعت ازش کشیدم بیرون و افتادم کنارش بغلش کردم و شروع کردم به مارک کردن بدنش
ا.ت:ولم کن ازم دور شو عاححححح
هان:تا الان خوب بودی باهات خوب بودم دیگه خرابش نکن که برات گرون تموم میشه فهمیدی
ا.ت:ب....باشه(گریه)
یدونه زدم تو سرش
هان:حوصله ندارم پس گریه نکن
سرشو تکون داد و اشکاشو پاک کرد
........
پایان پارت چهارم
۱۳.۸k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.