p⁷
خاست حرفی بزنه که نذاشتم و انقد با شدت گردنش و گاز گرفتم و خونش و خوردم که بیهوش شد..(انتظارنداشتیدنه؟😎)
با کاری که کردم،خودم پشمام ریخت!
من برای اولین بار خون خوری انجام دادم!
ولی خودمونیما..چقد خونش خوشمزس...
(حالا چرا برای اولین بار؟ مگه خوناشام نیس؟)
-فلشبکبه۲۵۶۷سالپیش-
(خبخوناشامهدیه..الانکوک۲۵۶۷سالشه..:))
بلخره بچم بدنیا اومد..نیمی از انسان و خوناشام!
من هرچی باشه خب یه انسانم!
نمیزارم لب به خون بزنه!
همونطور که پدرش خون من و نخورد:)
-اما..کی میدونست قراره چه اتفاقی بیافته!؟
همین که م.ک(مامانکوک) پاشو از بیمارستان گذاشت بیرون..مورد حمله دشمن های پ.ک(هانسوو) قرار گرفت..اما اونا انقدر بی انصاف و بی ناموص بودن،که اونو کشتن! و الان مونده بود بچهای که هنوز اسمشم انتخاب نشده بود و گریه هاش!
بخاطر شیرین بودنش پدرش اسمش رو گذاشت جونگکوک و بخاطر عشقی که به مادر کوک و خود کوک داشت،نذاشتکوک لب به خون بزنه..!
-زمانحال-
بلخره از خاب بیدار شد..چقدر چشماش،موهاش،چهرش و مخصوصا،مخصوصا اون بریدگی ترمیم شده،اما رد مونده روی گونش برام اشنا بود!
امیدوارم همون چیزی که فکر میکنم نباشه!
نکنه اون..نکنه و اون هایونه!
-بازمفلشبک..امابه۱۰۷۸سالپیش..-
هایون«یااا کوک نریز دیگههه بسههه الان سرما میخورم می افتم رو دستتااااا
کوک«خنده- اشکال نداره! خودم میشم پرستارت!
هایون«کوک خیلی دوست دارم..
کوک«منم چاگیا!
_این خوشی ها برای لحظه هایی بود!..
بعد از تقریبا یه ربع قلب هایون می ایسته..گویا..از قبل قلبش مشکل داشته و اونا نمیدونستن!
با کاری که کردم،خودم پشمام ریخت!
من برای اولین بار خون خوری انجام دادم!
ولی خودمونیما..چقد خونش خوشمزس...
(حالا چرا برای اولین بار؟ مگه خوناشام نیس؟)
-فلشبکبه۲۵۶۷سالپیش-
(خبخوناشامهدیه..الانکوک۲۵۶۷سالشه..:))
بلخره بچم بدنیا اومد..نیمی از انسان و خوناشام!
من هرچی باشه خب یه انسانم!
نمیزارم لب به خون بزنه!
همونطور که پدرش خون من و نخورد:)
-اما..کی میدونست قراره چه اتفاقی بیافته!؟
همین که م.ک(مامانکوک) پاشو از بیمارستان گذاشت بیرون..مورد حمله دشمن های پ.ک(هانسوو) قرار گرفت..اما اونا انقدر بی انصاف و بی ناموص بودن،که اونو کشتن! و الان مونده بود بچهای که هنوز اسمشم انتخاب نشده بود و گریه هاش!
بخاطر شیرین بودنش پدرش اسمش رو گذاشت جونگکوک و بخاطر عشقی که به مادر کوک و خود کوک داشت،نذاشتکوک لب به خون بزنه..!
-زمانحال-
بلخره از خاب بیدار شد..چقدر چشماش،موهاش،چهرش و مخصوصا،مخصوصا اون بریدگی ترمیم شده،اما رد مونده روی گونش برام اشنا بود!
امیدوارم همون چیزی که فکر میکنم نباشه!
نکنه اون..نکنه و اون هایونه!
-بازمفلشبک..امابه۱۰۷۸سالپیش..-
هایون«یااا کوک نریز دیگههه بسههه الان سرما میخورم می افتم رو دستتااااا
کوک«خنده- اشکال نداره! خودم میشم پرستارت!
هایون«کوک خیلی دوست دارم..
کوک«منم چاگیا!
_این خوشی ها برای لحظه هایی بود!..
بعد از تقریبا یه ربع قلب هایون می ایسته..گویا..از قبل قلبش مشکل داشته و اونا نمیدونستن!
۱۴.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.