part ۶
تهیونگ:درسته چاگی یکی از دلایل همینه ولی نه کلش.من خیلی دوست دارم و فکر میکردم چون تو ازم متنفری به پدر و مادرم این پیشنهاد رو بدم که با تو ازدواج کنم اونا هم چون به نعف خودشون بود قبول کردن.
ات:خب..خب منم دوست دارم
تهیونگ:واقعا؟
ات:اوهوم
برگشتم سمتش که محکم بغلم کرد.
تهیونگ:میدونستم دوسم داری
ات:اوهو
تهیونگ:بله تازه باید به فکر یه نوه برای پدر و مادرامون هم بااشیما😈
ات:اووو کیم تهیونگ بزار ازدواج کنیم بعد
تهیونگ:چطوره همین امشب...
ات:خدا منو امشب نجات بده و سریع دوییدم تو پذیرایی پیش مامان اینا
که تهیونگم اومد.
تهیونگ:بالاخره که بهم میرسیم
امروز روز عروسیم بود خوشحال بودم که اونم منو دوست داشت
(بعد از مراسم)
رفتیم خونه جدیدمون رفتم و لباسامو عوض کردم ولی خیلی خوشگذشت خب معلومه بایدم تو روز عروسیم بهم خوش بگذره.
رفتم و تلوزیونو روشن کردم.تهیونگ هم داشت لباساشو عوض میکرد.
تهیونگ:چاگی یه دیقه بیا
ات:اوم چرااا
تهیونگ:تو بیا
رفتم تو اتاق که کوبیده شدم به دیوار
ات:چیکار میکنی
سرشو برد تو گردنم و گفت:یادته بهت گفتم بالاخره به هم میرسیم؟
ات:اوو حالا.نمی..
تهیونگ:نچ خانمی خوشحال میشم خودت همکاری کنی..
پایان😐😂
ات:خب..خب منم دوست دارم
تهیونگ:واقعا؟
ات:اوهوم
برگشتم سمتش که محکم بغلم کرد.
تهیونگ:میدونستم دوسم داری
ات:اوهو
تهیونگ:بله تازه باید به فکر یه نوه برای پدر و مادرامون هم بااشیما😈
ات:اووو کیم تهیونگ بزار ازدواج کنیم بعد
تهیونگ:چطوره همین امشب...
ات:خدا منو امشب نجات بده و سریع دوییدم تو پذیرایی پیش مامان اینا
که تهیونگم اومد.
تهیونگ:بالاخره که بهم میرسیم
امروز روز عروسیم بود خوشحال بودم که اونم منو دوست داشت
(بعد از مراسم)
رفتیم خونه جدیدمون رفتم و لباسامو عوض کردم ولی خیلی خوشگذشت خب معلومه بایدم تو روز عروسیم بهم خوش بگذره.
رفتم و تلوزیونو روشن کردم.تهیونگ هم داشت لباساشو عوض میکرد.
تهیونگ:چاگی یه دیقه بیا
ات:اوم چرااا
تهیونگ:تو بیا
رفتم تو اتاق که کوبیده شدم به دیوار
ات:چیکار میکنی
سرشو برد تو گردنم و گفت:یادته بهت گفتم بالاخره به هم میرسیم؟
ات:اوو حالا.نمی..
تهیونگ:نچ خانمی خوشحال میشم خودت همکاری کنی..
پایان😐😂
۴۴.۲k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.