رمان عشق مثلثی پارت ۴۱
بعد کلی درس دادن زنگ آخر خورد همه بچه ها بیرون رفتن منم داشتم وسایلامو جمع میکردم وقتی تموم شد زودی از کلاس اومدم بیرون داشتم میرفتم که یکی صدام کرد
£خانم کانگ
برگشتم آقای مدیر بود
+آه سلام
£سلام...میخواستم درمورد یه چیزی باهم صبحت کنیم
+بله میشنوم
£ام راستش سوجون دانش آموز زرنگی هستش و هیچ وقت بازنده نبوده و بدش میاد
+خوب؟
£راستش امروز بهم گفت که نمره منفی گرفته
+بله منفی گرفته
£دلیلش چیبوده؟
+جلوی تخته ازش خواستم سوالمو جواب بده ولی نتونست جواب بده دلیلشم این بوده که اصلا به حرفام گوش نمیکرد فقط هان سوجون نبود خیلی از دانش آموزانم گوش نمیکردن
£آهان خوب پس فردا باهاشون صبحت میکنم
+ممنون میشم
£خدانگهدار
+خداحافظ
هنوز از حیاط خارج نشدم که چشمم به سوجون و دوستاش افتاد اوناهم منو دیدن ولی بهشون اهمیتی ندادم و از مدرسه خارج شدم که یکی جلوم ظاهر شد سرمو بالا آوردم ولی نشناختمش انگار مزاحم بود خواستم رد بشم ولی جلومو گرفت
+چی میخواین
مرد:خانم خوشگله شماره میدی
+پس مزاحمی؟من باشما کاری ندارم برو کنار
مرد:نرم چیکار میکنی؟هی بهم نزدیک میشد که یهو چشمش به پشت سرم خورد هول کردو فرار کرد نفهمیدم چیشد ولی وقتی برگشتم
+سوجون؟
☆هوم اینجاها مزاحم زیاد پیدا میشه مواظب باش
+خودم میتونستم از پسش بر بیام
خندید
☆تو؟ تا الان که داشتی عقب میمودی چیو میتونستی از پسش بربیای
+اصلا به کمک تو نیاز نداشتم
☆اینم عوض تشکرته؟
+من میرم
☆هیچ جا نمیری
+یعنی چی؟
☆من میرسونمت
+من با تو جایی نمیام خودم راهمو بلدم
☆من ماشین دارم الان بادیگاردم میاد صب کن
+لازم نکرده
☆انقدر ناز نکن دیکه الان میاد
+آخه
☆آخه ماخه نداره ایناهاش رسید بدو
نمیدونم چش بود باها صمیمی شد آخه چطور میشه از صبح که باهام بد رفتاری میکرد حالا اینطوری... عجیبه
تو ماشین نشستیم اوه چه ماشینی داشت
☆خوب کجا میری؟
آدرس بیمارستان ر دادم
☆اوه اون بیمارستان معروف رو میگی؟چرا بیمارستان میری؟
+چون میخوام یکی رو ببینم
☆آها اونوقت اون کیه؟
+جیمین و البته تهیونگ
☆چیه تو میشن
با حالت تعجب بهش نگاه کردم که دیگه ساکت شد...
رسیدیم از ماشین پیاده شدم که اونم باهام پیاده شد با لحن تعجب گفتم
+توکجا؟
☆منم میخوام اون دوستاتو ببینم
دیگه چیزی نگفتم ولی از این میترسیدم که اگه منو با سوجون ببینن اشتباه برداشت نکنن
وارد بیمارستان شدیم زیاد سرشون شلوغ نبود پیداشون نمیکردم
☆پس کجان؟
+ها ام الان پیداشون میکنم
به سوجون گفتم همونجا بمونه تا بیام آخر به هر بدبختی که شد پیداشون کردم و گفتم میخوام بایکی آشناتون کنم سوجون پشتش به ما بود
+سوجون
برگشت و اول به جیمین بعد به تهیونگ نگا کرد
+خوب ایشون پارک جیمین و اینم کیم تهیونگ هستن..تهیونگ جیمین اینم سوجون هستن یکی از دانشجوهای من هستن
_اها خوشبختم
☆هوم منم
تهیونگ به سوجون دست نداد چرا؟
+خوب تهیونگ نمیخوای خوش اومد گویی کنی؟
@من کار دارم میرم
همینو گفت و رفت
+خوب جیمین تو چیکار کردی
_منم که میدونی بدون تو نمیتونم تو بیمارستان بمونم خب حداقل یه بو
با آرنجم به شکمش زدم که تو خودش پیچید سوجون همونطور تعجب به رفتارمون نگا میکرد زیر لب غریدم
+جیمین الان وقتش نیست
_ب..باش ..خو..خونه به حسابت میرسم
+مگه میخوام خونه تو بیام
_من میخوام بیام جونگ کوک دعتمون کرد
+واقعا؟به جه مناسبتی؟
_برای اینکه بلاخره کار پیدا کردی😅
+آها پس چرا هیچی بهم نگفت
رو به سوجون کردم که همینطوری عادی به دوروبرش نگاه میکرد
بهش گفتم
+سوجون توهم بیای؟
☆من؟کجا؟
+خوب داداشم مهمونی گرفته خوب توهم بیای خوشحال میشم
☆ها خوب میبینم اگه کاری نداشتم اوک میام
+ممنون
☆خوب شمارتو بده
_اهم اهم شمارشو میخوای چکار؟
☆تا بهش بگم میام یا نه
_شماره منو داشته باشی بهتره نه اینکه شماره استادتو
☆خوب بده شماره استادمو داشته باشم؟
_من دوست ندارم کسی شماره
+خوب چیزه ام شماره ی منو بنویس
_ولی
+جیمین
☆خوب بگو شمارتو
+یاداشت کن(*********)
یاداشت کرد و گفت کار داره میره
وا خودش منو آورده باید خودشم منو میبرد چرا اینطوری کرد الان؟
_اون تو دانشگاه هم اینطوریه یا اینجا زبونش درازه؟
+نه تو دانشگاه هم اینطوری کاملا بچه پررو هستش
_زیاد باهاش درنیوفت من نیستم اونجا تا مواظبت باشم
+باش تو نترس من مواظب خودم هستم
_خوب حالا باید چیکارت کنم همینطوری نمیتونم که بزارمت بری
+ام خوب من آخه میخوام برم می
تا خواستم حرفمو بزنم فرشته نجاتم از راه اومد
£خانم کانگ
برگشتم آقای مدیر بود
+آه سلام
£سلام...میخواستم درمورد یه چیزی باهم صبحت کنیم
+بله میشنوم
£ام راستش سوجون دانش آموز زرنگی هستش و هیچ وقت بازنده نبوده و بدش میاد
+خوب؟
£راستش امروز بهم گفت که نمره منفی گرفته
+بله منفی گرفته
£دلیلش چیبوده؟
+جلوی تخته ازش خواستم سوالمو جواب بده ولی نتونست جواب بده دلیلشم این بوده که اصلا به حرفام گوش نمیکرد فقط هان سوجون نبود خیلی از دانش آموزانم گوش نمیکردن
£آهان خوب پس فردا باهاشون صبحت میکنم
+ممنون میشم
£خدانگهدار
+خداحافظ
هنوز از حیاط خارج نشدم که چشمم به سوجون و دوستاش افتاد اوناهم منو دیدن ولی بهشون اهمیتی ندادم و از مدرسه خارج شدم که یکی جلوم ظاهر شد سرمو بالا آوردم ولی نشناختمش انگار مزاحم بود خواستم رد بشم ولی جلومو گرفت
+چی میخواین
مرد:خانم خوشگله شماره میدی
+پس مزاحمی؟من باشما کاری ندارم برو کنار
مرد:نرم چیکار میکنی؟هی بهم نزدیک میشد که یهو چشمش به پشت سرم خورد هول کردو فرار کرد نفهمیدم چیشد ولی وقتی برگشتم
+سوجون؟
☆هوم اینجاها مزاحم زیاد پیدا میشه مواظب باش
+خودم میتونستم از پسش بر بیام
خندید
☆تو؟ تا الان که داشتی عقب میمودی چیو میتونستی از پسش بربیای
+اصلا به کمک تو نیاز نداشتم
☆اینم عوض تشکرته؟
+من میرم
☆هیچ جا نمیری
+یعنی چی؟
☆من میرسونمت
+من با تو جایی نمیام خودم راهمو بلدم
☆من ماشین دارم الان بادیگاردم میاد صب کن
+لازم نکرده
☆انقدر ناز نکن دیکه الان میاد
+آخه
☆آخه ماخه نداره ایناهاش رسید بدو
نمیدونم چش بود باها صمیمی شد آخه چطور میشه از صبح که باهام بد رفتاری میکرد حالا اینطوری... عجیبه
تو ماشین نشستیم اوه چه ماشینی داشت
☆خوب کجا میری؟
آدرس بیمارستان ر دادم
☆اوه اون بیمارستان معروف رو میگی؟چرا بیمارستان میری؟
+چون میخوام یکی رو ببینم
☆آها اونوقت اون کیه؟
+جیمین و البته تهیونگ
☆چیه تو میشن
با حالت تعجب بهش نگاه کردم که دیگه ساکت شد...
رسیدیم از ماشین پیاده شدم که اونم باهام پیاده شد با لحن تعجب گفتم
+توکجا؟
☆منم میخوام اون دوستاتو ببینم
دیگه چیزی نگفتم ولی از این میترسیدم که اگه منو با سوجون ببینن اشتباه برداشت نکنن
وارد بیمارستان شدیم زیاد سرشون شلوغ نبود پیداشون نمیکردم
☆پس کجان؟
+ها ام الان پیداشون میکنم
به سوجون گفتم همونجا بمونه تا بیام آخر به هر بدبختی که شد پیداشون کردم و گفتم میخوام بایکی آشناتون کنم سوجون پشتش به ما بود
+سوجون
برگشت و اول به جیمین بعد به تهیونگ نگا کرد
+خوب ایشون پارک جیمین و اینم کیم تهیونگ هستن..تهیونگ جیمین اینم سوجون هستن یکی از دانشجوهای من هستن
_اها خوشبختم
☆هوم منم
تهیونگ به سوجون دست نداد چرا؟
+خوب تهیونگ نمیخوای خوش اومد گویی کنی؟
@من کار دارم میرم
همینو گفت و رفت
+خوب جیمین تو چیکار کردی
_منم که میدونی بدون تو نمیتونم تو بیمارستان بمونم خب حداقل یه بو
با آرنجم به شکمش زدم که تو خودش پیچید سوجون همونطور تعجب به رفتارمون نگا میکرد زیر لب غریدم
+جیمین الان وقتش نیست
_ب..باش ..خو..خونه به حسابت میرسم
+مگه میخوام خونه تو بیام
_من میخوام بیام جونگ کوک دعتمون کرد
+واقعا؟به جه مناسبتی؟
_برای اینکه بلاخره کار پیدا کردی😅
+آها پس چرا هیچی بهم نگفت
رو به سوجون کردم که همینطوری عادی به دوروبرش نگاه میکرد
بهش گفتم
+سوجون توهم بیای؟
☆من؟کجا؟
+خوب داداشم مهمونی گرفته خوب توهم بیای خوشحال میشم
☆ها خوب میبینم اگه کاری نداشتم اوک میام
+ممنون
☆خوب شمارتو بده
_اهم اهم شمارشو میخوای چکار؟
☆تا بهش بگم میام یا نه
_شماره منو داشته باشی بهتره نه اینکه شماره استادتو
☆خوب بده شماره استادمو داشته باشم؟
_من دوست ندارم کسی شماره
+خوب چیزه ام شماره ی منو بنویس
_ولی
+جیمین
☆خوب بگو شمارتو
+یاداشت کن(*********)
یاداشت کرد و گفت کار داره میره
وا خودش منو آورده باید خودشم منو میبرد چرا اینطوری کرد الان؟
_اون تو دانشگاه هم اینطوریه یا اینجا زبونش درازه؟
+نه تو دانشگاه هم اینطوری کاملا بچه پررو هستش
_زیاد باهاش درنیوفت من نیستم اونجا تا مواظبت باشم
+باش تو نترس من مواظب خودم هستم
_خوب حالا باید چیکارت کنم همینطوری نمیتونم که بزارمت بری
+ام خوب من آخه میخوام برم می
تا خواستم حرفمو بزنم فرشته نجاتم از راه اومد
۹.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.