پارت ۴۵
چند ماه بعد
از زبان یونا:
هووووف دیگه حتی نمیتونم درست بلند بشم با بد بختی شکمم بزرگ شده و خیلی سنگین شدم ولی خیلی خوشحالم که قراره فقط سه ماه دیگه بچم به دنیا بیاد جسی هر روز بهم سر میزنه و من اینجوری تنها نیستم چقدر هم بهمون خوش میگذره هر روز ،امروز قرار بود بیاد با هم بریم سونوگرافی بعدشم بریم سیسمونی بگیریم وییییی خیلی ذوق دارم لباسامو پوشیدم و اماده شدم کی فکرشو میکرد من یه دختر گنگ و دارک استایل یه روز حامله بشم و لباس بلند بپوشم خخخخ صدای زنگ درو شنیدم رفتم درو باز کردم
_سلام(لبخند)
×سلاممممم عجقم کوچولوی خاله چطوره
_خوبه ولی یکم داره شیطونی میکنه لگد میزنع
×وایییی خدا من دورش بگردم
_انگار تو بیشتر ذوق داری
×واییی اره من خیلی بچه دوست دارم خب بریم دیگه
_اره بریم
با هم زدیم بیرون و رفتیم بیمارستان واییییی بچم دختر بود خررررر ذوقققق شدم وایییی من همیشه عاشق دختر بودم که بچم هم دختر شد آخر
_ویییی جسی دیدی آخر همون که دوس داشتم شد
×باشه باشه عادی باش الان ابرومون رو میری
_دلم میخواد برم به همه بگم وایییی
×دهنتو ببند دیگه
_نچ نچ نه تو هم منو درک نمیکنی تا مامان نشی این حسو تجربه نکنی که حال منو نمیفهمی
×چرا عزیزم حالتو میفهمم ولی آخه ما تو یه مکان عمومی هستیم بهتره اینجوری نکنی هوم(خنده)
_باشه باشه هر چی تو بگی
بعد از بیمارستان زدیم بیرون و رفتیم به بهترین فروشگاه ها و برای بچم سیسمونی خریدیم و بعد برگشتیم خونه با حوصله و یه لبخند پهن روی لبام هی لباسا رو نگاه میکردم و قند تو دلم آب میشد از کیوت بودنشون یعنی اینا تو تن دختر کوچولوم چجوریه مطمئنم خیلی خوشگل تره وایییی
_جسی اینو ببین
×وایییی خیلی خوشگله
_منم همینو میگم دیگه
×یکی نیس منو یونا رو جمع کنه چقدر ما کصخلیم مث خر ذوق زده شدیم
_حق(خنده)
_هییی کاش باباش هم بود و این روزا رو میدید
×من همیشه بهت گفتم الآنم میگم همه چی درست میشه
_منم مث همیشه میگم امید وارم
×افرین بچه خوب
_ایشششش
×(خنده)
از زبان یونا:
هووووف دیگه حتی نمیتونم درست بلند بشم با بد بختی شکمم بزرگ شده و خیلی سنگین شدم ولی خیلی خوشحالم که قراره فقط سه ماه دیگه بچم به دنیا بیاد جسی هر روز بهم سر میزنه و من اینجوری تنها نیستم چقدر هم بهمون خوش میگذره هر روز ،امروز قرار بود بیاد با هم بریم سونوگرافی بعدشم بریم سیسمونی بگیریم وییییی خیلی ذوق دارم لباسامو پوشیدم و اماده شدم کی فکرشو میکرد من یه دختر گنگ و دارک استایل یه روز حامله بشم و لباس بلند بپوشم خخخخ صدای زنگ درو شنیدم رفتم درو باز کردم
_سلام(لبخند)
×سلاممممم عجقم کوچولوی خاله چطوره
_خوبه ولی یکم داره شیطونی میکنه لگد میزنع
×وایییی خدا من دورش بگردم
_انگار تو بیشتر ذوق داری
×واییی اره من خیلی بچه دوست دارم خب بریم دیگه
_اره بریم
با هم زدیم بیرون و رفتیم بیمارستان واییییی بچم دختر بود خررررر ذوقققق شدم وایییی من همیشه عاشق دختر بودم که بچم هم دختر شد آخر
_ویییی جسی دیدی آخر همون که دوس داشتم شد
×باشه باشه عادی باش الان ابرومون رو میری
_دلم میخواد برم به همه بگم وایییی
×دهنتو ببند دیگه
_نچ نچ نه تو هم منو درک نمیکنی تا مامان نشی این حسو تجربه نکنی که حال منو نمیفهمی
×چرا عزیزم حالتو میفهمم ولی آخه ما تو یه مکان عمومی هستیم بهتره اینجوری نکنی هوم(خنده)
_باشه باشه هر چی تو بگی
بعد از بیمارستان زدیم بیرون و رفتیم به بهترین فروشگاه ها و برای بچم سیسمونی خریدیم و بعد برگشتیم خونه با حوصله و یه لبخند پهن روی لبام هی لباسا رو نگاه میکردم و قند تو دلم آب میشد از کیوت بودنشون یعنی اینا تو تن دختر کوچولوم چجوریه مطمئنم خیلی خوشگل تره وایییی
_جسی اینو ببین
×وایییی خیلی خوشگله
_منم همینو میگم دیگه
×یکی نیس منو یونا رو جمع کنه چقدر ما کصخلیم مث خر ذوق زده شدیم
_حق(خنده)
_هییی کاش باباش هم بود و این روزا رو میدید
×من همیشه بهت گفتم الآنم میگم همه چی درست میشه
_منم مث همیشه میگم امید وارم
×افرین بچه خوب
_ایشششش
×(خنده)
۷۳.۰k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.