پارت۵۵
پارت۵۵
#جدال عشق
در جعبه رو باز کرد
آلبوم رو از داخلش درآورد و جعبه ی خالی رو دست خدمتکار داد
با آرامش خاصی در آلبومو باز کرد
چشمامو بستم تا نبینم
نبینم خورد شدنم و تخریب شدنمو جلوی این همه آدم هایی که فقط پول
واسشون مهم بود
با حس کردن نرمی رو لبام
چشمامو با تعجب باز کردم
ایکا داشت منو می بوسید
اونم جلوی این همه آدم
باعث شد سرخ بشم دستمو روی سینش گذاشتم تا از خودم دورش کنم
اما با گرفتن دستم مانع شد و دستامو پشت گردنش فرستاد
با دستاش کمرمو چنگ زد
باعث شد حالم دگرگون شه
نفسام سنگین شد قفسه ی سینه ام به شدت باال و پایین میشد دستامو
پشت گردنش بهم جفت کردم
و همراهیش میکردم
لبای درشتش رو به دهن میگرفتم و مزه مزه میکردم
طعمش و دوست داشتم
با فکر اینکه همه در حال تماشای ما هستن
با خجالت ازش جدا شدم
نگاهم به پایین بود
ایکا پیشونیش رو به پیشونیم چسبونده بود
نفس های همدیگه رو نفس می کشیدیم
یواش نگاهم و باال آوردم و به ایکا نگاهی انداختم
اما نگاه اون همچنان به لبام بود
قبل از اینکه کاری کنه جلوشو گرفتم
یواش جوری که فقط خودش بشنوه با هشدار صداش کردم
+ ایکا
اما اینجا یه چیزی اشتباه بود
این صدا اصال هشدار آمیز نبود
پر از نیاز و شهوت بود و باعث تعجب خودم شد
ایکا آهی کشید و نگاهی به اطراف انداخت و اخمی کرد
انگار تازه فهمیده بود کجاییم وهمه با دهان باز در حال تماشای ما
هستن
انگار که دارن غیرممکن ترین صحنه ی جهان رو میبینن
یواش با صدای بم گفت:
_ فقط دنبالم بیا
آلبوم رو با یک دستش محکم گرفت
با اون یکی دستش دست منو گرفت
دوید و دست منو دنبال خودش میکشید منم بدون حرفی دنبالش میدویدم
از بین آدم هایی که با دهان باز بهمون نگاه میکردن انگار که توی
ذهنشون داشتن ما رو به خاطر رفتارمون مواخذه میکردن رد میشدیم
توی تاریک ترین جای حیاط که مطمئن بودیم کسی حتی پاشم این طرفا
نمیزاره ایستادیم
هر دومون به خاطر دویدن و اون بوسه ی قبلش به شدت نفس نفس
میزدیم
با خنده پرسیدم
+ حاال میخوای کجا بریم؟
خندید و سرش رو خاروند
_ راستش راجب اونجاش فکر نکرده بودم
با مشت ضربه ی آرومی به بازوش زدم
+ دیوونه ای
جلو اومد و دماغش رو به دماغم مالوند
_ دیوونه ام کردی دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم
آلبوم توی دستش رو باال آورد
_ این چیه؟
با خجالت به پایین نگاه کردم
هنوزم فکر میکردم بدترین هدیه ی ممکن ما ِل من بود
+ کادوی تولدته بب....
نزاشت حرفمو بزنم
_ این عشقه عشق..تو...نمیدونی...این بهترین هدیه ایه که تو عمرم
گرفتم
با دستاش صورتمو قاب گرفت
_ و تو
_ بهترین اتفاق عمرمی…
#جدال عشق
در جعبه رو باز کرد
آلبوم رو از داخلش درآورد و جعبه ی خالی رو دست خدمتکار داد
با آرامش خاصی در آلبومو باز کرد
چشمامو بستم تا نبینم
نبینم خورد شدنم و تخریب شدنمو جلوی این همه آدم هایی که فقط پول
واسشون مهم بود
با حس کردن نرمی رو لبام
چشمامو با تعجب باز کردم
ایکا داشت منو می بوسید
اونم جلوی این همه آدم
باعث شد سرخ بشم دستمو روی سینش گذاشتم تا از خودم دورش کنم
اما با گرفتن دستم مانع شد و دستامو پشت گردنش فرستاد
با دستاش کمرمو چنگ زد
باعث شد حالم دگرگون شه
نفسام سنگین شد قفسه ی سینه ام به شدت باال و پایین میشد دستامو
پشت گردنش بهم جفت کردم
و همراهیش میکردم
لبای درشتش رو به دهن میگرفتم و مزه مزه میکردم
طعمش و دوست داشتم
با فکر اینکه همه در حال تماشای ما هستن
با خجالت ازش جدا شدم
نگاهم به پایین بود
ایکا پیشونیش رو به پیشونیم چسبونده بود
نفس های همدیگه رو نفس می کشیدیم
یواش نگاهم و باال آوردم و به ایکا نگاهی انداختم
اما نگاه اون همچنان به لبام بود
قبل از اینکه کاری کنه جلوشو گرفتم
یواش جوری که فقط خودش بشنوه با هشدار صداش کردم
+ ایکا
اما اینجا یه چیزی اشتباه بود
این صدا اصال هشدار آمیز نبود
پر از نیاز و شهوت بود و باعث تعجب خودم شد
ایکا آهی کشید و نگاهی به اطراف انداخت و اخمی کرد
انگار تازه فهمیده بود کجاییم وهمه با دهان باز در حال تماشای ما
هستن
انگار که دارن غیرممکن ترین صحنه ی جهان رو میبینن
یواش با صدای بم گفت:
_ فقط دنبالم بیا
آلبوم رو با یک دستش محکم گرفت
با اون یکی دستش دست منو گرفت
دوید و دست منو دنبال خودش میکشید منم بدون حرفی دنبالش میدویدم
از بین آدم هایی که با دهان باز بهمون نگاه میکردن انگار که توی
ذهنشون داشتن ما رو به خاطر رفتارمون مواخذه میکردن رد میشدیم
توی تاریک ترین جای حیاط که مطمئن بودیم کسی حتی پاشم این طرفا
نمیزاره ایستادیم
هر دومون به خاطر دویدن و اون بوسه ی قبلش به شدت نفس نفس
میزدیم
با خنده پرسیدم
+ حاال میخوای کجا بریم؟
خندید و سرش رو خاروند
_ راستش راجب اونجاش فکر نکرده بودم
با مشت ضربه ی آرومی به بازوش زدم
+ دیوونه ای
جلو اومد و دماغش رو به دماغم مالوند
_ دیوونه ام کردی دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم
آلبوم توی دستش رو باال آورد
_ این چیه؟
با خجالت به پایین نگاه کردم
هنوزم فکر میکردم بدترین هدیه ی ممکن ما ِل من بود
+ کادوی تولدته بب....
نزاشت حرفمو بزنم
_ این عشقه عشق..تو...نمیدونی...این بهترین هدیه ایه که تو عمرم
گرفتم
با دستاش صورتمو قاب گرفت
_ و تو
_ بهترین اتفاق عمرمی…
۷۳۵
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.