مدرسه ی من
مدرسه ی من
یونگی:مامان...من...من عاشق شدم هوففف گفتم
مامان.ی:😲این...این..ابن عالیهههههه.....پسرم داره بزرگ میشه 😢😭کی هست من میشناسمش
یونگی:آره مشناسیش😅
م.ی:بگو خب دیگههه
یونگی:باشه حالا اون...ات
م.ی:یا خداااااا این که خیلی خوبه دختر به این خوبی عالیهههه من غش
یونگی:خب حالا این بت کنار من موندم چجوری به ات بگم
لیا یه نقشه کشیده که من به تو بگم توهمبری به بقیه بگی و بهشون بگی برای اینکه مد زیاد به همنزدیک بشیمشما برید یه سفر منم بمون پیش ات و ازش مراقبت کنم
م.ی:با کمال میل مریم میگم...تو نمیای
یونگی:پیش مامان بابای ات خجالت میکشم
م.ی:باشه...بهشون گفتم صدات میکنم بیا
یونگی:باشه
رفت
ویو یونگی
وای خدا دارم لحضه به لحضه به ات نزدیک میشم
داشتم فکر میکردم که یهو لیا زنگزد
مکالمه
لیا:الو یونگی ات حالش خوبه ما داریم برمیگردیم خونه
یونگی:اها...باشه...فقط یه لحظه به مامانم گفتم اون مرده میگه که بریم مسافرت تو نیازی نیشت بگی
لیا:باشه
پایان مکالمه
گوشی رو گذاشتم روی میز رفتم تا لباسمو عوضکنم و برم اتاق ات یه لباس واسش بردارم چون باید لباس های بیمارستانشو در بیاره لباسامو عوض کردم
رفتم توی اتاق ات یه لباس برداشتم داشتم از اتاق میومدم بیرون که.....ادامه دارد
لباس های ات و یونگی رو میزارم
یونگی:مامان...من...من عاشق شدم هوففف گفتم
مامان.ی:😲این...این..ابن عالیهههههه.....پسرم داره بزرگ میشه 😢😭کی هست من میشناسمش
یونگی:آره مشناسیش😅
م.ی:بگو خب دیگههه
یونگی:باشه حالا اون...ات
م.ی:یا خداااااا این که خیلی خوبه دختر به این خوبی عالیهههه من غش
یونگی:خب حالا این بت کنار من موندم چجوری به ات بگم
لیا یه نقشه کشیده که من به تو بگم توهمبری به بقیه بگی و بهشون بگی برای اینکه مد زیاد به همنزدیک بشیمشما برید یه سفر منم بمون پیش ات و ازش مراقبت کنم
م.ی:با کمال میل مریم میگم...تو نمیای
یونگی:پیش مامان بابای ات خجالت میکشم
م.ی:باشه...بهشون گفتم صدات میکنم بیا
یونگی:باشه
رفت
ویو یونگی
وای خدا دارم لحضه به لحضه به ات نزدیک میشم
داشتم فکر میکردم که یهو لیا زنگزد
مکالمه
لیا:الو یونگی ات حالش خوبه ما داریم برمیگردیم خونه
یونگی:اها...باشه...فقط یه لحظه به مامانم گفتم اون مرده میگه که بریم مسافرت تو نیازی نیشت بگی
لیا:باشه
پایان مکالمه
گوشی رو گذاشتم روی میز رفتم تا لباسمو عوضکنم و برم اتاق ات یه لباس واسش بردارم چون باید لباس های بیمارستانشو در بیاره لباسامو عوض کردم
رفتم توی اتاق ات یه لباس برداشتم داشتم از اتاق میومدم بیرون که.....ادامه دارد
لباس های ات و یونگی رو میزارم
۴.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.