سیگار شریکی (پارت 6)
*ویو چیفویو
دست ا/ت رو گرفتم
چراااااااااااااا اینکار رو کردم
الان همه دارن به من نگاه میکنن
عرررررر
الان خودمو پاره میکنم.
اون مرده:چیکار میکنی؟(با خشم) این بیبی منه.
یا حضرت سوکونا چی جواب بدم؟
چیفویو:تو با اجازه ی کی با دوست دختر من میرقصی مرتیکه.
چرا اینوووووو گفتم. شت تو این زندگییییییی. یعنی ا/ت داره متوجه میشه ای کاش نفهمه. الان مرده می گاد باید دربریم.
همونطور که دست ا/ت رو گرفتم در رفتم.
سوار موتور شدم و ا/ت پشتم نشتست.
چقد شلههه. الان میوفته.
پیاده شدم ا/ت رو گذاشتم جلو و خودم عقب نشستم. مجبور شدم خودمو بهش بچسبونم که نیوفته.
چقد خجالت آور.
(و حالا چیفویو رو داریم که تبدیل به لبو شده)
حرکت کردیم....
تو راه باد میخورد به دامنش.
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
دارم از خجالب میمیرم . اگه کسی از تومان ببینه چییییی.
بدبختم که.
سریع دامن ا/ت رو درست کرد حرکت کردم سمت خونش.
پیادش کردم. کیلید خونش رو از کیفش در اوردم. بردمش داخل.
چقد خونش کوچیکههه.
سریع از خونش زدم بیرون. که مایکی زنگ زد.
چیفویو: الو.
مایکی: سلام. جلسه ی تومان افتاد برای فردا شب. اعضا رو باخبر کن.
چیفویو: باشه.
مایکی : خدافظ
چیفویو: صبر کن میخواستم راجب یچیزی باهات حرف بزنم.
مایکی : فردا ساعت 4 کافه ی ...... باهم حرف میزنیم
چیفویو: باشه منم حضوری راحت ترم
مایکی: خدافظ
چیفویو: خدافظ
چطور بود؟
(یعنی چیفویو با مایکی چیکار داشت؟ البته تو چیپی رونجرز بود)
دست ا/ت رو گرفتم
چراااااااااااااا اینکار رو کردم
الان همه دارن به من نگاه میکنن
عرررررر
الان خودمو پاره میکنم.
اون مرده:چیکار میکنی؟(با خشم) این بیبی منه.
یا حضرت سوکونا چی جواب بدم؟
چیفویو:تو با اجازه ی کی با دوست دختر من میرقصی مرتیکه.
چرا اینوووووو گفتم. شت تو این زندگییییییی. یعنی ا/ت داره متوجه میشه ای کاش نفهمه. الان مرده می گاد باید دربریم.
همونطور که دست ا/ت رو گرفتم در رفتم.
سوار موتور شدم و ا/ت پشتم نشتست.
چقد شلههه. الان میوفته.
پیاده شدم ا/ت رو گذاشتم جلو و خودم عقب نشستم. مجبور شدم خودمو بهش بچسبونم که نیوفته.
چقد خجالت آور.
(و حالا چیفویو رو داریم که تبدیل به لبو شده)
حرکت کردیم....
تو راه باد میخورد به دامنش.
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
دارم از خجالب میمیرم . اگه کسی از تومان ببینه چییییی.
بدبختم که.
سریع دامن ا/ت رو درست کرد حرکت کردم سمت خونش.
پیادش کردم. کیلید خونش رو از کیفش در اوردم. بردمش داخل.
چقد خونش کوچیکههه.
سریع از خونش زدم بیرون. که مایکی زنگ زد.
چیفویو: الو.
مایکی: سلام. جلسه ی تومان افتاد برای فردا شب. اعضا رو باخبر کن.
چیفویو: باشه.
مایکی : خدافظ
چیفویو: صبر کن میخواستم راجب یچیزی باهات حرف بزنم.
مایکی : فردا ساعت 4 کافه ی ...... باهم حرف میزنیم
چیفویو: باشه منم حضوری راحت ترم
مایکی: خدافظ
چیفویو: خدافظ
چطور بود؟
(یعنی چیفویو با مایکی چیکار داشت؟ البته تو چیپی رونجرز بود)
۹.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.