فیک دورایاکی کوچولو پارت ۲
از زبان هاناکو
رفتم بانداژ آورم و بدنش و جاهایی از صورتش که زخمی شده بود رو باندپیچی کردم . روش پتو کشیدم و گفتم : حالت خوب میشه چیفویا 😔 قول میدم 😔 و بعد رفتم یکم تلوزیون نگاه کردم و وقتی دیگه خسته شدم منم رفتم خوابیدم . * پرش زمانی به فردا صبح *
از زبان چیفویا
صبح که بیدار شدم حس کردم یه بوی خوبی از توی آشپزخانه میاد وقتی از رو تختم بلند شدم دیدم بدنم باندپیچی شده و وقتی خودم رو تو آینه دیدم ، دیدم یکم از صورتم هم باندپیچی شده ، رفتم تو آشپزخانه و دیدم هاناکو داره صبحانه درست میکنه رفتم کنارش وایستادم و گفتم : صبح بخیر هاناکو : اوهایو گزاریماس چیفویا😊 دایجوبو ؟ دیشب تا رسیدی خونه غش کردی 😢 من : تو بدنم رو باندپیچی کردی ؟ 😳 هاناکو یکم سرخ شد و گفت : گومن 🙄یکم سرخ شدم ولی بعد گفتم : ساته ، آریگاتو 😊 هاناکو : دُیتاشیماشته 😅
از زبان هاناکو
بعد از صبحانه لباسام رو عوض کردم و رفتیم به مدرسه * پرش زمانی به ساعت ۱۲ * داشتم جای دستشویی ها با مایکی حرف میزدم ، چون معمولا اونجا خلوت بود و کسی نبود مایکی : پس میخوای عضو گنگ توکیو مانجی بشی آره ؟ من : های 😁 مایکی : من زیاد نمیشناسمت پس اول ، اسمت ؟ من : واتاشیوا ماتسونو هاناکو دس 😅 مایکی : * خنده کوچیک * پس میشی خواهر چیفویا آره ؟ نمیدونستم ، خوشبختم 😄 خب ، هنر های رزمی بلدی ؟ من : تکواندو ، دفاع شخصی ، کاراته ، جودو 😊 مایکی : آفرین اصلا بهت نمیخوره انقدر قوی باشی 😳 من : هُنتونی ؟ آریگاتو ☺️ مایکی : چند سالته ؟ من : به خدا هم سنیم 😑 مایکی : باشه پس قبولی ، امروز یه جلسه داریم ساعت ۶ اونجا باش میخوام به بچه ها معرفیت کنم 😉 من : آریگاتو مایکی کون ☺️ رفتیم به طرف در مدرسه و چیفویا رو دیدم . چیفویا : کجا بودی ؟ منتظرت بودم . با ذوق بهش گفتم : چیفویا ، مایکی اجازه داد عضو گنگ تکیو مانجی بشم 🤩 و چیفویا با یه نگاه وات دِ فاک به من نگاه کرد بعد بهم گفت : تبریک میگم 😀 رفتم خونه ی هیناتا تا باهم تکالیفمون رو بنویسیم . زنگ زدم و یه پسر با موهای سیاه در رو باز کرد . اون پسره : ببخشید شما ؟ که هیناتا اومد و گفت : سلام هاناکو 😊 ببخشید این برادر کوچیک ترمه نائوتو 😅 نائوتو از کنار در رفت کنار اومدم تو و نشستیم باهم تکالیف رو نوشتیم * پرش زمانی به ساعت ۵ * کتاب و دفترام رو برداشتم از هینا خداحافظی کردم و وقتی رفتم خونه و لباسام رو عوض کردم ، رفتم به گنگ توکیو مانجی . فکر نمیکردم انقدر بزرگ باشه ، تازه یاد حرف چیفویا افتادم " اونجا جای مناسبی برای دختر جوونی مثل تو نیست " الان حرفش رو درک میکنم آخه اونجا یه دونه دختر هم نبود همشون پسر بودن یکم که گذشت دیدم همشون دارن بهم نگاه میکنن (لباس هاناکو یه تیشرت لش با یه دامن تا بالای رون پاش بود 😁)
رفتم بانداژ آورم و بدنش و جاهایی از صورتش که زخمی شده بود رو باندپیچی کردم . روش پتو کشیدم و گفتم : حالت خوب میشه چیفویا 😔 قول میدم 😔 و بعد رفتم یکم تلوزیون نگاه کردم و وقتی دیگه خسته شدم منم رفتم خوابیدم . * پرش زمانی به فردا صبح *
از زبان چیفویا
صبح که بیدار شدم حس کردم یه بوی خوبی از توی آشپزخانه میاد وقتی از رو تختم بلند شدم دیدم بدنم باندپیچی شده و وقتی خودم رو تو آینه دیدم ، دیدم یکم از صورتم هم باندپیچی شده ، رفتم تو آشپزخانه و دیدم هاناکو داره صبحانه درست میکنه رفتم کنارش وایستادم و گفتم : صبح بخیر هاناکو : اوهایو گزاریماس چیفویا😊 دایجوبو ؟ دیشب تا رسیدی خونه غش کردی 😢 من : تو بدنم رو باندپیچی کردی ؟ 😳 هاناکو یکم سرخ شد و گفت : گومن 🙄یکم سرخ شدم ولی بعد گفتم : ساته ، آریگاتو 😊 هاناکو : دُیتاشیماشته 😅
از زبان هاناکو
بعد از صبحانه لباسام رو عوض کردم و رفتیم به مدرسه * پرش زمانی به ساعت ۱۲ * داشتم جای دستشویی ها با مایکی حرف میزدم ، چون معمولا اونجا خلوت بود و کسی نبود مایکی : پس میخوای عضو گنگ توکیو مانجی بشی آره ؟ من : های 😁 مایکی : من زیاد نمیشناسمت پس اول ، اسمت ؟ من : واتاشیوا ماتسونو هاناکو دس 😅 مایکی : * خنده کوچیک * پس میشی خواهر چیفویا آره ؟ نمیدونستم ، خوشبختم 😄 خب ، هنر های رزمی بلدی ؟ من : تکواندو ، دفاع شخصی ، کاراته ، جودو 😊 مایکی : آفرین اصلا بهت نمیخوره انقدر قوی باشی 😳 من : هُنتونی ؟ آریگاتو ☺️ مایکی : چند سالته ؟ من : به خدا هم سنیم 😑 مایکی : باشه پس قبولی ، امروز یه جلسه داریم ساعت ۶ اونجا باش میخوام به بچه ها معرفیت کنم 😉 من : آریگاتو مایکی کون ☺️ رفتیم به طرف در مدرسه و چیفویا رو دیدم . چیفویا : کجا بودی ؟ منتظرت بودم . با ذوق بهش گفتم : چیفویا ، مایکی اجازه داد عضو گنگ تکیو مانجی بشم 🤩 و چیفویا با یه نگاه وات دِ فاک به من نگاه کرد بعد بهم گفت : تبریک میگم 😀 رفتم خونه ی هیناتا تا باهم تکالیفمون رو بنویسیم . زنگ زدم و یه پسر با موهای سیاه در رو باز کرد . اون پسره : ببخشید شما ؟ که هیناتا اومد و گفت : سلام هاناکو 😊 ببخشید این برادر کوچیک ترمه نائوتو 😅 نائوتو از کنار در رفت کنار اومدم تو و نشستیم باهم تکالیف رو نوشتیم * پرش زمانی به ساعت ۵ * کتاب و دفترام رو برداشتم از هینا خداحافظی کردم و وقتی رفتم خونه و لباسام رو عوض کردم ، رفتم به گنگ توکیو مانجی . فکر نمیکردم انقدر بزرگ باشه ، تازه یاد حرف چیفویا افتادم " اونجا جای مناسبی برای دختر جوونی مثل تو نیست " الان حرفش رو درک میکنم آخه اونجا یه دونه دختر هم نبود همشون پسر بودن یکم که گذشت دیدم همشون دارن بهم نگاه میکنن (لباس هاناکو یه تیشرت لش با یه دامن تا بالای رون پاش بود 😁)
۲۳۲
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.