پارتی هشت نفره p³⁸
*پرش زمانی به چهار روز بعد* صبح ساعت هفت و نیم
ویو ا.ت
دیشب خیییلی راحت خوابیده بودم و صبح هم صبح سر حال پاشدم..
صبح بلند شدم و لباس و جوراب های تمیزم رو پوشیدم موهام رو شونه کردم...و رفتم پایین و پرده هارو کنار زدم و یه نرمش صبح گاهی انجام دادم...بعد رفتم توی آشپز خونه و پنکیک..تخم مرغ آب پز...و نکن توست رو آماده کردم....نگم که چه بویی توی آشپزخونه پخش شده بود...
کم کم ساعت داشت هشت میشد که اعضا کم کم بیدار شدن...کوک که انقدر توی خواب بود نزدیک بود با صورت بره توی ستون که خودم جلوش رو گرفتم..
*ساعت هشت و ده دقیقه ی صبح*
همه: وووووو
تهیونگ: عزیزم چی کار کردی...
کوک: انقدر بوی خوبی توی آشپز خونه راه افتاده بود که داشتم میخوردم به سوتون
ا.ت: آره....
شوکا: عزیزم دوباره کار کردیم...
ا.ت: بابا یکم تحرک لازمه..
جین: به من رفتیم
همه حندیدن:
ا.ت: خوب بخورید باید بریم یه جایی..
نامی: کجا؟
جیهوپ: هوا گرمه هااا گرمه زده میشی..
ا.ت: بابا جان صبر کنید
جیمین: لا اقل به من بگو
ا.ت: نچ...نمیشه
ویو ا.ت
دیشب خیییلی راحت خوابیده بودم و صبح هم صبح سر حال پاشدم..
صبح بلند شدم و لباس و جوراب های تمیزم رو پوشیدم موهام رو شونه کردم...و رفتم پایین و پرده هارو کنار زدم و یه نرمش صبح گاهی انجام دادم...بعد رفتم توی آشپز خونه و پنکیک..تخم مرغ آب پز...و نکن توست رو آماده کردم....نگم که چه بویی توی آشپزخونه پخش شده بود...
کم کم ساعت داشت هشت میشد که اعضا کم کم بیدار شدن...کوک که انقدر توی خواب بود نزدیک بود با صورت بره توی ستون که خودم جلوش رو گرفتم..
*ساعت هشت و ده دقیقه ی صبح*
همه: وووووو
تهیونگ: عزیزم چی کار کردی...
کوک: انقدر بوی خوبی توی آشپز خونه راه افتاده بود که داشتم میخوردم به سوتون
ا.ت: آره....
شوکا: عزیزم دوباره کار کردیم...
ا.ت: بابا یکم تحرک لازمه..
جین: به من رفتیم
همه حندیدن:
ا.ت: خوب بخورید باید بریم یه جایی..
نامی: کجا؟
جیهوپ: هوا گرمه هااا گرمه زده میشی..
ا.ت: بابا جان صبر کنید
جیمین: لا اقل به من بگو
ا.ت: نچ...نمیشه
۴.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.