غذا هامونو خوردیم یونگی رفت که حساب کنه منم رفتم تو ماشین
غذا هامونو خوردیم یونگی رفت که حساب کنه منم رفتم تو ماشین نشستم نزدیک بود گریم بگیره اخه چرا من باید با این سنگ دل ازدواج کنم(دختره ی عنتر پسر به این خوبی😐).
یهو دیدم یونگی اومد...سوار ماشین شد منو رسوند خونه خیلی خسته بودم..ازش خداحافظی کردم رفتم داخل...
*گایز ادامه پارت 5*
یهو دیدم یونگی اومد...سوار ماشین شد منو رسوند خونه خیلی خسته بودم..ازش خداحافظی کردم رفتم داخل...
*گایز ادامه پارت 5*
۱۲.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.