➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁶⁹

آدم بشو نیستم😂
ی خشامد گوییی چیزی عنترا...
_هی یانگ من میرم
_باشه برو
_باشه رفتم
گوشیشو خاموش کرد و بلند شد یه چشم غره بهم رفت به منظور اینکه از کوک بپرس
منم با سر گفتم نه
دست برد سمت دمپاییش یه نگاه سنگین رو خودم حس میکردم
با علامت باشه باشه ازش میپرسم
و رفت سرمو بردم سمت جونگ کوک که بهم خیره بود
_یا امام ترسیدم
_هومممم
_ها؟
_چتونه شما؟
_راستش کوک
_هوم؟
بعد چند دقیقه
_چیشده؟
_هیچی
_وات اصن تو می‌دونستی سویون ازت حامله اس
_...اره
_هی جونگ کوک چته؟
_ساکت شو
راه افتاد
_وایسا کوک چته؟
_ساکت شو
داشت میرفت سمت آشپز خونه
چند دقیقه بهش از پشت خیره شدم بعد دنبالش رفتم تو آشپز خونه
(از زبان خانم چایونگ)
وارد آشپز خونه شدم و دستامو پشتم بهم گره زدم و با حالت کیوت رفتم سمتش و سرمو گذاشتم رو شونه اش
_سووویووونااااا
سرشو برگردوند سمتم داشت ظرفا رو می‌شست چشماش قرمز شده بودن
_سویونااا عزیزممممم گریه کردی؟
با صدای گرفته با بغض گفت
_نه گریه؟
دستکشا رو از دستش در اووردم و بغلش کردم تو بغلم داشت بلند بلند گریه میکرد
سرشو بلند کرد
_بهم بگو چی شده
_چایونگگگ
_چیشدههههه
و دوباره بغلم کرد
_نصفه جونم کردی دختر چیشده
متوجه یکی پشت سرم شدم