رمان " پَروانهِ ' آبی " 🦋✨️
رمان " پَروانهِ ' آبی " 🦋✨️
نویسنده : 《 ARAMIS 》
پارت ¤ ⁸ ¤
________________________________________
سوار برامبل ( اسم اسبش ) شدم به سمت ماری حرکت کردم
هیچ اهمیتی بهم نمیداد سوارکاری خودشو میکرد
تصمیم گرفتم راهشو بلندم
جلوش وایسادم که ویولا رو نگه داشت
از اسبم اومدم پایین و اونم متقابلا اومد پایین و دست به سینه جلوم وایساد
ماری : بله
تهیونگ : میبینم که بهوش اومدی
ماری : مشکلیه ؟
تهیونگ : نه اصلا
ماری : اگه اومدی وقتمو بگیری بدون اصلا حوصلتو ندارم
تهیونگ : نه میخواستم یه چیزی رو بهت بگم
ماری : بگو
تهیونگ : تو هیچ کاری در حق من به عنوان شاهت نکردی ولی من دلم برات تنگ شده
ماری : جلو روت وایسادم بعد میگی دلم برات تنگ شده ؟
تهیونگ : نه ، دلم برای اون اوایل تنگ شده
ماری : ببین تهیونگ ژاکلین نمیتونه ملکه بشه چون حی ندازه به اون تاج دست بزنه و وارد سالن اصلی بشه و ملکه اصلی هم منم پس من میشم ملکه اینجا و تو و ژاکلین برای یه قلمرو دیگه حکومت بکنین ژاکلین نمیتونه ملکه فرانسه بشه مگر اینکه من بخوام که هیچوقت نمیخوام
تهیونگ : کی گفته ژاکلین قراره ملکه بشه ؟ ملکه تویی هیچکس هم تا وقتی تو نخوای نمیتونه جاتو بگیره
ماری : خوبه پس خودت میدونی ، پس ژاکلین این وسط چی میگه ؟ من برام هیچ اهمیتی نداره که همسرم بهم خیانت میکنه ولی با اینکه جلو چشمام داری کارتو انجام میدی دیگه انتظار نداشته باش این حرف تو باور کنم ، من هیچ مشکلی با ژاکلین ندارم ولی بهش بگو حد خودشو بدونه و اینکه بهش اجازه میدم با همسرم باشه دلیل بر این نمیشه اجازه بدم ملکه بشه ، اینو تو گوشش فرو کن
بدون اینکه بزارم حرفی بزنه ویولا رو گرفتم و رفتم سمت اسطبل
چرا فوشش ندادم ؟ :/ پررو
ویولا رو بردم سر جاش و رفتم لباس هامو عوض کردم که ملودی و دیدم
ماری : خب ملودی بریم جا های دیگه هم نشونم بده سوارکاری برای امروز بسه
ملودی : چشم ، پادشاه چیکارتون داشت ؟
ماری : الکی میگفت که دلش برام تنگ شده منم خیلی محترمانه جوابشو دادم
ملودی : یعنی کارتون به اون چاقو نکشید
ماری : نه بابا
ملودی : حواستون باشه دیگه اون باید همیشه همراهتون باشه
ماری : باشه بریممممم
ملودی : اینجا محل تمرین تیر
اندازیه( با تیر کمون ) اگر خواستین میتونین بیایم یاد بگیرین
ماری : آره خوبه اتفاقا فردا میام
ملودی : چشم پس لباس هاتونو میگم آماده کنن برای فردا
ماری : برای همه چیز لباس مخصوص داریم ؟ :|
ملودی : بله دیگه
" وارد قصر میشن "
اینجا کتاب خیلی با ارزشی نگه داری میشه که ملکه اصلی و حقیقی رو نشون میده ، یه روزی باید اینو حتما مطالعه کنین و هم ملکه هم پادشاه حق ورود به اینجا رو دارن
ماری : باشه بعدا میایم این کتابو نگا میکنیم ببینیم چی توش نوشته
_______________________________________________
نویسنده : 《 ARAMIS 》
پارت ¤ ⁸ ¤
________________________________________
سوار برامبل ( اسم اسبش ) شدم به سمت ماری حرکت کردم
هیچ اهمیتی بهم نمیداد سوارکاری خودشو میکرد
تصمیم گرفتم راهشو بلندم
جلوش وایسادم که ویولا رو نگه داشت
از اسبم اومدم پایین و اونم متقابلا اومد پایین و دست به سینه جلوم وایساد
ماری : بله
تهیونگ : میبینم که بهوش اومدی
ماری : مشکلیه ؟
تهیونگ : نه اصلا
ماری : اگه اومدی وقتمو بگیری بدون اصلا حوصلتو ندارم
تهیونگ : نه میخواستم یه چیزی رو بهت بگم
ماری : بگو
تهیونگ : تو هیچ کاری در حق من به عنوان شاهت نکردی ولی من دلم برات تنگ شده
ماری : جلو روت وایسادم بعد میگی دلم برات تنگ شده ؟
تهیونگ : نه ، دلم برای اون اوایل تنگ شده
ماری : ببین تهیونگ ژاکلین نمیتونه ملکه بشه چون حی ندازه به اون تاج دست بزنه و وارد سالن اصلی بشه و ملکه اصلی هم منم پس من میشم ملکه اینجا و تو و ژاکلین برای یه قلمرو دیگه حکومت بکنین ژاکلین نمیتونه ملکه فرانسه بشه مگر اینکه من بخوام که هیچوقت نمیخوام
تهیونگ : کی گفته ژاکلین قراره ملکه بشه ؟ ملکه تویی هیچکس هم تا وقتی تو نخوای نمیتونه جاتو بگیره
ماری : خوبه پس خودت میدونی ، پس ژاکلین این وسط چی میگه ؟ من برام هیچ اهمیتی نداره که همسرم بهم خیانت میکنه ولی با اینکه جلو چشمام داری کارتو انجام میدی دیگه انتظار نداشته باش این حرف تو باور کنم ، من هیچ مشکلی با ژاکلین ندارم ولی بهش بگو حد خودشو بدونه و اینکه بهش اجازه میدم با همسرم باشه دلیل بر این نمیشه اجازه بدم ملکه بشه ، اینو تو گوشش فرو کن
بدون اینکه بزارم حرفی بزنه ویولا رو گرفتم و رفتم سمت اسطبل
چرا فوشش ندادم ؟ :/ پررو
ویولا رو بردم سر جاش و رفتم لباس هامو عوض کردم که ملودی و دیدم
ماری : خب ملودی بریم جا های دیگه هم نشونم بده سوارکاری برای امروز بسه
ملودی : چشم ، پادشاه چیکارتون داشت ؟
ماری : الکی میگفت که دلش برام تنگ شده منم خیلی محترمانه جوابشو دادم
ملودی : یعنی کارتون به اون چاقو نکشید
ماری : نه بابا
ملودی : حواستون باشه دیگه اون باید همیشه همراهتون باشه
ماری : باشه بریممممم
ملودی : اینجا محل تمرین تیر
اندازیه( با تیر کمون ) اگر خواستین میتونین بیایم یاد بگیرین
ماری : آره خوبه اتفاقا فردا میام
ملودی : چشم پس لباس هاتونو میگم آماده کنن برای فردا
ماری : برای همه چیز لباس مخصوص داریم ؟ :|
ملودی : بله دیگه
" وارد قصر میشن "
اینجا کتاب خیلی با ارزشی نگه داری میشه که ملکه اصلی و حقیقی رو نشون میده ، یه روزی باید اینو حتما مطالعه کنین و هم ملکه هم پادشاه حق ورود به اینجا رو دارن
ماری : باشه بعدا میایم این کتابو نگا میکنیم ببینیم چی توش نوشته
_______________________________________________
۵.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.