قاتل قلبم
قاتل قلبم
پارت ۲۴
*دامیان *
دستانم را مشت کردم:«بابا! ولی شما نمیتونین مجبورم کنین!»
پدر با لحن سرد همیشگیش گفت:«اللته که میتونم...فکر میکنی من و مادرت عاشق هم بودیم؟ نه! ما اجباری ازدواج کردیم و بعد هم باهم ساختیم... تو هم میتونی همین کار رو بکنی...»
دندان هایم را ساییدم:«نه! من اینکارو نمیکنم...من هیچ علاقه ای به لیسا ندارم. من... من خودم...»
پدر لیسا حرفم را قطع کرد:«فکر میکنی کی هستی پسره ی گستاخ؟ همه عاشق دختر من ان! آرزوشونه لیسای من بهشون نگاه کنه! دیگه حرف روی حرف بزرگتر نیار!»
فریاد زدم:«من زیر بار این حرف نمیرم... هر کاری میخواید بکنید!» پا کوبان به اتاقم رفتم و در را قفل کردم...
فکر میکنند اختیار زندگی منو دارن! همشون یه مشت روانی ان. کل زندگیم زیر بار رفتم. ولی این یکی رو دیگه واقعا نمیتونم... بحث یه عمر زندگیه!
اونم با اون دختر وحشی عفریته! سرم را میان دستانم گرفتم و روی تخت نشستم... از کی تا حالا اینقدر بدبخت شده بودم؟ کاش آنیا اینجا بود... کاش میتوانستم با او حرف بزنم... بعد دهنم را بستم...درسته!آنیا... وقت یه ماجراجویی واقعی بود...
پارت ۲۴
*دامیان *
دستانم را مشت کردم:«بابا! ولی شما نمیتونین مجبورم کنین!»
پدر با لحن سرد همیشگیش گفت:«اللته که میتونم...فکر میکنی من و مادرت عاشق هم بودیم؟ نه! ما اجباری ازدواج کردیم و بعد هم باهم ساختیم... تو هم میتونی همین کار رو بکنی...»
دندان هایم را ساییدم:«نه! من اینکارو نمیکنم...من هیچ علاقه ای به لیسا ندارم. من... من خودم...»
پدر لیسا حرفم را قطع کرد:«فکر میکنی کی هستی پسره ی گستاخ؟ همه عاشق دختر من ان! آرزوشونه لیسای من بهشون نگاه کنه! دیگه حرف روی حرف بزرگتر نیار!»
فریاد زدم:«من زیر بار این حرف نمیرم... هر کاری میخواید بکنید!» پا کوبان به اتاقم رفتم و در را قفل کردم...
فکر میکنند اختیار زندگی منو دارن! همشون یه مشت روانی ان. کل زندگیم زیر بار رفتم. ولی این یکی رو دیگه واقعا نمیتونم... بحث یه عمر زندگیه!
اونم با اون دختر وحشی عفریته! سرم را میان دستانم گرفتم و روی تخت نشستم... از کی تا حالا اینقدر بدبخت شده بودم؟ کاش آنیا اینجا بود... کاش میتوانستم با او حرف بزنم... بعد دهنم را بستم...درسته!آنیا... وقت یه ماجراجویی واقعی بود...
۴.۲k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.