خدمتکار عمارت ما
پارت:۱۷
=جیمین رفت بیرون و ات تنهاشد...یهو کوک در رو باز کرد و اومد داخل=
ات:ج..جونگکوک
کوک:بیا اینجا ببینم
ات:و..ولم کن
=جونگکوک دست ات رو گرفت و.....=
[به پیوی مراجعه کنید]
لوناویو:
کوک رو گم کرده بودم معلوم نیود کجاست...رفتم پیش جیمین و از اون پرسیدم...که اونم گفت نمیدونه...اح...ینی کجاسسستتتتت...؟
جیمین ویو:
ات و کوک همزمان غیبشون زد...ینی کجا میتونن باشن...؟من واقعا نگرانمممممم.....
ات ویو:باحس دلدرد چشمام رد بزور باز کردم.....
کوک:اوم...بیدار شدی بیبی گرلم...
ات:چ..چند ساعت پی..پیش...چ...چیشدد..؟
کوک:هوم...یه اتفاقی افتاد که باید خیلی وقته پیش میوفتاد....ات....؟
ات:ب..بله
کوک:اوم....م..من دوست دارم
ات:چ...چی
کوک:من...دوست دارمم[کمی بلند]
ات ویو:
من خوابم...؟اره خوابم....اره بابا.........
نه من خواب نیستنمممممم واتااتا
کوک:خو یچی بوگو
ات:خ..خوب....م..من
کوک:اح...حدس میزدم جیمین رو دوست داشته باشی
ات:ن..نه..
کوک:وات[ذوق]
ات:من ترو دوست دارم
کوک:ج..جدیی...؟
ات:اره...
=کوک برای بار دوم ات رو کیصید=
ات:دوست دارممم....
کوک:منمم
=کوک نقششو برای ات گقت و بعد هردو لباساشون رو پوشیدند و رفتند بیرون=
ات ویو:
داشتم واسه خودم راه میرفتم که یهووو....وااااای.......
=جیمین رفت بیرون و ات تنهاشد...یهو کوک در رو باز کرد و اومد داخل=
ات:ج..جونگکوک
کوک:بیا اینجا ببینم
ات:و..ولم کن
=جونگکوک دست ات رو گرفت و.....=
[به پیوی مراجعه کنید]
لوناویو:
کوک رو گم کرده بودم معلوم نیود کجاست...رفتم پیش جیمین و از اون پرسیدم...که اونم گفت نمیدونه...اح...ینی کجاسسستتتتت...؟
جیمین ویو:
ات و کوک همزمان غیبشون زد...ینی کجا میتونن باشن...؟من واقعا نگرانمممممم.....
ات ویو:باحس دلدرد چشمام رد بزور باز کردم.....
کوک:اوم...بیدار شدی بیبی گرلم...
ات:چ..چند ساعت پی..پیش...چ...چیشدد..؟
کوک:هوم...یه اتفاقی افتاد که باید خیلی وقته پیش میوفتاد....ات....؟
ات:ب..بله
کوک:اوم....م..من دوست دارم
ات:چ...چی
کوک:من...دوست دارمم[کمی بلند]
ات ویو:
من خوابم...؟اره خوابم....اره بابا.........
نه من خواب نیستنمممممم واتااتا
کوک:خو یچی بوگو
ات:خ..خوب....م..من
کوک:اح...حدس میزدم جیمین رو دوست داشته باشی
ات:ن..نه..
کوک:وات[ذوق]
ات:من ترو دوست دارم
کوک:ج..جدیی...؟
ات:اره...
=کوک برای بار دوم ات رو کیصید=
ات:دوست دارممم....
کوک:منمم
=کوک نقششو برای ات گقت و بعد هردو لباساشون رو پوشیدند و رفتند بیرون=
ات ویو:
داشتم واسه خودم راه میرفتم که یهووو....وااااای.......
۳۳.۶k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.